رباعیات خاقانی
از من شب هجر میبپرسید حباب
دریای غمم کدام آرام و چه خواب
در دل بود آرام و خیالی هر موج
در دیده خیال خواب شد نقش بر آب
رباعیات خاقانی
ای دوست اگر صاحب فقری و فنا
باید که شعورت نبود جز به خدا
چون علم تو هم داخل غیر است و سوی
باید که به علم هم نباشی دانا
رباعیات خاقانی
ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا
چون شمع به بزم درد افروخت مرا
من گریه و سوز دل نمیدانستم
استاد تغافل تو آموخت مرا
رباعیات خاقانی
تا عشق به پروانه درآموختهاند
زو در دل شمع آتش افروختهاند
پروانه و شمع این هنر آموختهاند
کز روی موافقت بهم سوختهاند
رباعیات خاقانی
دردی است مرا به دل دوایم بکنید
گرد سر آن شوخ فدایم بکنید
دیوانهام و روی به صحرا دارم
زنجیر بیارید و به پایم بکنید
رباعیات خاقانی
پیغام غمت سوی دلم میآید
زخمت همه بر روی دلم میآید
دل پیش درت به خاک خواهم کردن
کز خاک درت بوی دلم میآید
رباعیات خاقانی
گاهی که کنی عهد و وفا با یاران
زنهار وفای عهد خود واجب دان
بیشکر خدا مباش هرگز نفسی
تا بر تو شود ابر کرمها باران
رباعیات خاقانی
در غصه مرا جمله جوانی بگذشت
ایام به غم چنان که دانی بگذشت
در مرگ خواص، زندگانی بگذشت
عمرم همه در مرثیه خوانی بگذشت
رباعیات خاقانی
در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است
دل را همه جا یاد تو خضر راه است
از روز و شبم وصل تو خاطر خواه است
خورشید گواه است و سحر آگاه است
رباعیات خاقانی
عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت
غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت
رباعیات خاقانی
دانی ز جهان چه طرف بربستم هیچ
وز حاصل ایام چه در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ
آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
رباعیات خاقانی
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
رباعیات خاقانی
خاقانی اساس عمر غم خواهد بود
مهر و ستم فلک بهم خواهد بود
جان هم به ستم درآمد اول در تن
و آخر شدنش هم به ستم خواهد بود
رباعیات خاقانی
چون قهر الهی امتحان تو کند
حصن تو نهنگ جانستان تو کند
وآنجا که کرم نگاهبان تو کند
از کام نهنگ حصن جان تو کند
مطلب مرتبط: