شعرهای حسین منزوی - shere.blog.ir بهترین اشعار حسین منزوی

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

پاییز کوچک من،

پاییز کهربایی تبریزی­ هاست

که با سماع باد

تن را به پیچ و تاب جذبه

تن را به رقص می­ سپرند

و برگ­ های گر گرفته

که گاهی با گردباد

مخروط واژگونه­ ای از رنگ­ اند

و گاه ماهیان شتابانی

در آب­ های باد

£

پاییز کوچک من،

وقت بزرگ باران­ ها

باران، جشن بزرگ آینه­ ها در شهر

باران که نطفه می­ بندد در ابر

حیرت درخت­ های آلبالو را می­ گیرد،

و من غم بزرگ باغچه را

از شادی حقیر گلدان­ ها

زیباتر می­ یابم.

£

پاییز کوچک من،

گنجایش هزار بهار،

گنجایش هزار شکفتن دارد

وقتی به باغچه می­ نگرم

روح عظیم «مولانا» را می ­بینم

که با قبای افشان

و دفتر کبیرش

زیر درخت­ های گلابی

قدم می­ زند

و برگ­های خشک

زیر قدم­هایش شاعر می­ شوند

وقتی به باغچه می­ نگرم

«بودا» حلول می­ کند

در قامت تمام نیلوفرها

وقتی به باغچه می­ نگرم

پاییز «نیروانا» ست

پاییز نی زنی است

که سحر ساده­ ی نفسش را

در ذره­ های باغ

دمیده است

و می ­زند

که سرو به رقص آید

£

پاییز کوچک من

دنیای سازش همه رنگ­ هاست

با یکدیگر

تا من نگاه شیفته­ ام را

در خوش­ترین زمینه به گردش برم

و از درخت­ های باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

یا بی رنگی را می­ بینند

در طیف عارفانه­ ی پاییز؟

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

آمدنت

آمیزه­ ی خزیدن و پرواز است

تا سیب

روی هوا معلق بماند

و غار و غریزه

در رویای کام جویی یگانه شوند.

در بی وزنی نامی نداریم

جز مردی و زنی

دو ساقه نیلوفریم

در هم گره می­ خوریم و

گل می­ دهیم.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

چشمت ستاره اش را

چندان چراغ وسوسه خواهد کرد

تا من به آفتاب بگویم: نه!

بانوی رنگ های شکوفان!

رنگین کمان!

پل بسته ای که عشق

آفاق را به هم بردوزد

آفاق را به رنگ تو می بینم

و چشم هایت آن سوی مه

همچون چراغ های دریایی می سوزد.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

تو را چه بنامم؟

تا دریچه را

رو به باغی بگشاید

که صدای پرپر شدنش

به زمزمه­ های تو

در عصرهای دلتنگی می­ ماند

 

نامت، رازی است

که سنگ را به نسیم و

نسیم را به توفان

بدل می­کند

و آتش

در گلستانِ ابراهیم می­افکند

مرا زهره­ی آن نیست

که نامت را به زبان آرم

در تو می­نگرم و می­میرم.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

سنتوری زیر پا می­ گذارم

تا برای تو از رف پایین آرم

قدیمی­ ترین ترانه­ ای را که

گلوی انسانی خوانده است.

 

نخستین شاعر

نخستین آهش را برای تو کشید

و انسانی غارنشین

نخستین گل را به دیوار

با شرم گونه­ های تو تصویر کرد

 

از عشق زاده شدی

در خویش قد کشیدی

با مرگ بالیدی

میان مثلث ایستاده ­ای

در نقطه­ ی تلاقی خطوطی

که از زوایای حقیقت

به هم رسیده­ اند

...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

بادی که از شمال غربی می آید
و بوی شانه های تو را دارد
دیوار های سیمانی را ویران می کند
آنگاه با گردبادی از نام هایت می چرخم
و چرخ چرخ چرخ‌زنان
با شوق و با غبار
و با امید و شب می آمیزم
و در هوای تو
از خاک و خار
کنده می شوم
نامت
این بار
آبی تر و زلال ترین نام
در بین نام های جهان است
این بار
ای یار
نام تو آسمان است.

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

بی هیچ نام می آیی
اما تمام نام های جهان با توست
وقت غروب نامت دلتنگی ست
وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی
نام تو وسوسه است
زیر درخت سیب
نامت حوا ست
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می زند،
می گریزی
نام گریزناکت رویاست.

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست

گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آنک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست

ما هر دُوان خاموش خاموشیم، اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم
امروز هم زانسان، ولی آینده ماراست

 

دور از نوازش‌های دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت را در دستم گذارم
بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

از هر خیالی که بنفشه ای سر می زند

زندگی ام را برگ برگ روی میز می چینم

خدانگهدار عُمرهای کاغذی!

که بقای باشکوهتان

به بازیگوشی کبریت و انگشتی بسته است

با اینهمه خاکسترم را روی مزارعی بپاشید

که از یادِ دیم و دانه و داس رفته باشند

از کجا که گنجشک های خشک شده

در طاقچه ها، دوباره نخوانند؟

از کجا که هیمه های زمستانی

در کوره ها، دوباره سبز نشوند؟

از کجا که من دوباره باز نگردم؟

 

از: حسین منزوی

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد

که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود

 

گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت

شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری

که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

 

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود

 

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

وقتی تو باز می گردی 
کوچک ترین ستاره چشمم خورشید است 
و اشتیاق لمس تو شاید 
شرم قدیم دستهایم را 
مغلوب می کند
وقتی تو باز می گردی 

پاییز 
با آن هجوم تاریخی 
می دانیم
باغ بزرگمان را 
از برگ و بار تهی کرده است
در معبرت اگر نه 
فانوس های شقایق را
روشن می کردم
و مقدم تو را
رنگین کمانی از گل می بستم 
وقتی تو باز می گشتی

وقتی تو نیستی
گویی شبان قطبی
ساعت را
زنجیر کرده اند 
و شب
بوی جنازه های بلاتکلیف 
می دهد
و چشم ها 
گویی تمام منظره ها را 
تا حد خستگی و دلزدگی
از پیش دیده اند


وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و دوستت می دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند
وقتی تو نیستی 
من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه های فنجان ها، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا 
به تو معتادند
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم 
می پیچد!


ای راز سر به مهر ملاحت !
رمز شگفت اشراق!
ای دوست!
آیا کجاوه تو 
از کدام دروازه می آید 
تا من تمام شب را 
رو سوی آن نماز بگزارم
کی ؟ 
در کدام لحظه ی نایاب؟
تا من دریچه های چشمم را 
در انتظار، 
باز بگذارم 
وقتی تو باز می گردی 
کوچکترین ستاره چشمم خورشید است

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و دوستت می دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند
وقتی تو نیستی 
من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه های فنجان ها، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا 
به تو معتادند
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم 
می پیچد!

...

 

"حسین منزوی"

(بخشی از شعر "وقتی تو باز می‌گردی")

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

هر بار

من

تو را

برای شعر

برنمی گزینم،

شعر

مرا

برای تو

برگزیده است.

در هشیاری به سراغت نمی آیم؛

هر بار

از سوزش انگشتانم درمی یابم

که باز

نام تو را می نوشته ام...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

با نامه ­ی تو ، آغاز می­ کنم نامم را

که آن قدر حرف ­هایش را به نام تو گفته و آنقدر آوازهایش را با صدای تو خوانده

که حالا دیگر نه من می ­دانم و نه تو که از این دو پروانه

کدامش از لای شناسنامه من پرواز کرده و بیرون زده

و کدامش از گهواره ­ی گلی که به سرخی نام توست بلند شده و آمده

تا این جا در سطرهای شعر من به هم برسند و آنقدر

حرف­هایشان را به نام هم بگویند و

آنقدر آوازهایشان را با صدای هم بخوانند

که تو همه ­ی نامه­ ی من باشی و من تمام نام تو

که همراه آتش زمستانی مزدک

و پیراهن تابستانی بابک

و خون بهاری برادر من

در اولین روز پاییز به هم برسند و

در شصت و سومین روز پاییز به نشانه­ ی خویشاوندی

بدل به غول زیبایی بشوند

که مثل مزدک تقسیم می ­کند

مثل بابک ادامه می­دهد

و مثل حسن می­ میرد

مثل حسین دل می­ بندد

مثل آتش زیبا می­ شود

و مثل من شاعر ...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

هر صبح

آفتاب

از نخستین برگ شناسنامه ­ی تو

سر می­ زند

تقویم

زیر پای تو

ورق می­ خورد

نه تو

در میان تقویم

چه فرقی می­ کند که روز

چهاردهم فروردین

پنجم تیر

و

هشتم مرداد

باشد یا نباشد

حتا بیست و پنجم شهریور نیز

روز تولد تو نیست

روزها

همه

از آن تو!

ای که تمام مادران جهان را

تو زاده ای!

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

به غیر از آیینه کس روبروی بستر نیست

و چشم آینه جز ما به سوی دیگر نیست

 

چنان در آینه خورده گره تنم به تنت

که خود تمیز تو و من ز هم میسر نیست

 

هزار بار کتاب تن تو را خواندم

هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست

 

برای تو همه از خوبی تو می گوید

اگرچه آینه چون شاعرت سخنور نیست

 

ولی از آینه چیزی مپرس از من پرس 

که او به راز تنت از من آشنا تر نیست

 

تن تو بوی خود افشانده در تمام اتاق

وگرنه هیچ گلی این چنین معطر نیست

 

به انتهای جهان می رسیم در خلائی

که جز نفس نفس آنجا صدای دیگر نیست

 

خوشا رسیدن با هم که حالتی خوشتر 

ز حالت تو در آن لحظه های آخر نیست

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

نامه ای در جیبم

و گلی در مشتم

غصه ای دارم با نی لبکی

سر کوهی گر نیست

ته چاهی بدهید

تا برای دل خود بنوازم...

عشق جایش تنگ است!

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

چشمــی بــه تخــت و بخــت نــدارم!

مــرا بــس است،

یــک صنــدلــی بــرای نشستــن، کنــار تــو...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

باز از نهانه­ های طلب می­ لرزم
یک بوسه از میان دهانت
میل مرا به سوی تو آواز کرده است،
اما وقتی هر بوسه­ تو تشنه­ ترم می ­کند
شاید علاج تشنگی من،
تنها نوشیدن تمامی آن چشمه است
که از دهان کوچک تو

سر باز کرده است...

 

"حسین منزوی"