گلچین غزلیات زیبای حزین لاهیجی
غزلیات حزین لاهیجی
نهفته ام به خموشی خیال روی تو را
نهفته ام به خموشی خیال روی تو را
مباد کز نفسم بشنوند بوی تو را
ز سنگ محتسب شهر غم مخور ،ساقی
سپرده ایم به پیر مغان سبوی تو را
اگر غلط نکنم ،حرف ما و من غلط است
شنیده ام ز لب خویش گفتگوی تو را
شده ست شیفته بلبل به باغ و حور به خُلد
ندیده اند گلستان رنگ و بوی تو را
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد
کشیده ایم در آغوش، آرزوی تو را
شود ز باختن رنگم آتشین لعلت
چه نازکی است عتاب بهانه جوی ترا
به طور عشق حزین آستین فشان گردد
کلیم اگر شنود، طرزهای و هوی تو را
غزلیات حزین لاهیجی
آتش زده آن لعل قبا خانه زرین را
آتش زده آن لعل قبا خانه زرین را
بر خرمن ما برق گشادست کمین را
همچون کف خاکی که برد سبزه ز جایش
کردند به ما سبز خطان تنگ زمین را
چون مهره بازیچه دهد طرح به طفلان
کفر سر زلف تو دل باخته دین را
فریاد، که اندیشه موی کمر توست
زُنّارِ میان زاهد سجاده نشین را
در پرده عشاق نواسنجی بلبل
کی می برد از یاد تو گلبانگ حزین را؟
غزلیات حزین لاهیجی
عشق اگر یار شود ،سود و زیان این همه نیست
عشق اگر یار شود ،سود و زیان این همه نیست
سرِ جانانه سلامت ،غم جان این همه نیست
بی محبّت به جوی خرمن ما نستانند
حاصل علم و عمل در دو جهان این همه نیست
ای که مستغرقِ اندیشه بحریّ و سراب!
یک دم از خویش برآ، کون و مکان این همه نیست
جلوۀ کاغذِ آتش زده دارد جگرم
داغِ حسرت به دل لاله ستان این همه نیست
رشته اُلفت ما و تو بود زودگُسل
فرصت صحبت مهتاب و کتان این همه نیست
حسرت از دیدۀ حیرت زدۀ خود دارم
چشم آیینه به رویت نگران این همه نیست
آفرین بر قلم فیض رسان تو ، حزین!
رگ ابری به چمن ژاله فشان این همه نیست
غزلیات حزین لاهیجی
تن سختی کشم نزار دل است
تن سختی کشم نزار دل است
کمر کوه زیر بار دل است
دل از آن طرّه در پریشانی است
سر این فتنه در کنار دل است
چشم تا کار می کند ما را
گُل اشک است، نوبهار دل است
چمن عشق را خزانی نیست
گل پایبند خار خار دل است
عرق شرم ابر از دریاست
دیده تا هست،شرمسار دل است
ز دَم آینه پای دار ، حزین
نفس پاک هم غبار دل است
غزلیات حزین لاهیجی
مرا آزاد می سازد ز دام دل تپیدنها
مرا آزاد می سازد ز دام دل تپیدنها
جنون گر وسعتی بخشد به صحرای رمیدنها
به خاک افتادهٔ ضعفم چو نقش پا در این وادی
زمینگیر غبار خاطرم از آرمیدنها
رقیبان را به درد خود نبیند هیچ ناکامی
چه با جان زلیخا کرد رَشکِ کف بریدنها
تب و تاب دل ما تشنه کامان را چه می دانی؟
شراب بی خماری می کشی از لب مکیدنها
بهاران بوده ای در باغ ،دی را هم تماشا کن
عجب برچیدنی دارد بساط عیش چیدنها
حزین! آخر سر حرفی به آن شیرین زبان واکن
چه لذّت برده ای از شهدِ ناکامی چشیدنها؟
غزلیات حزین لاهیجی
هر چه بستیم و گشودیم، عبث
هر چه بستیم و گشودیم، عبث
خر چه گفتیم و شنودیم ، عبث
راه مقصود به جایی نرسید
پای پر آبله سودیم عبث
غفلت از حادثۀ دهر بلاست
در ره سیل غنودیم عبث
عرصۀ هر دو جهان تنگ فضاست
بال پرواز گشودیم عبث
عالمی چهره به ما گشته ،حزین
عبث آیینه زدودیم ،عبث
غزلیات حزین لاهیجی
ماییم و دل و آرزوی یار و دگر هیچ
ماییم و دل و آرزوی یار و دگر هیچ
قاصد برسان مژده دیدار و دگر هیچ
هر مشکلی از دولت عشقت شده آسان
دل مانده ،همین عقدۀ دشوار و دگر هیچ
ما از طمع وصل تو در عشق گذشتیم
بگذر ز هماغوشی اغیار و دگر هیچ
مستی است که درمان دل سوخته ماست
ساقی برسان ساغر سرشار و دگر هیچ
برتاب حزین از دو جهان دیده دل را
عشق است در این دایره در کار و دگر هیچ
غزلیات حزین لاهیجی
خورشید به حسن یار من نیست
خورشید به حسن یار من نیست
مه را نمک نگار من نیست
محروم بود همیشه عاشق
این است که در کنار من نیست
نومیدی عاشقان قدیم است
مخصوص به روزگار من نیست
خاصیّت عشق خاکساری است
زآن پیش تو اعتبار من نیست
مَنعَم چه کنی ز عشق ناصح!
غم دارم و غمگشار من نیست
غزلیات حزین لاهیجی
باید همه تن صرف نگاهی شد و برخاست
باید همه تن صرف نگاهی شد و برخاست
چون شمع سراپا همه آهی شد و برخاست
هر دانۀ اشکی که به راه تو فشاندم
از فیض وفا مهر گاهی شد و برخاست
دل چون به تمنّای تو آسوده نشیند؟
کوه از غم عشقت پَرِ کاهی شد و برخاست
شبهای جدایی به هواداری چشمم
هر مدَِ نگه ابر سیاهی شد و برخاست
خون تو حزین تا به ره عشق نخوابد
هر لاله ز خاک تو گواهی شد و برخاست
غزلیات حزین لاهیجی
در عشق به رنگ دگر روزگار ما
در عشق به رنگ دگر روزگار ما
تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل
بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
ابر بهار در عرق شرم غوطه زد
از مایه داری مژهٔ اشکبار ما
مانند گرد گز رم آهو شود بلند
آرام می رود ز دل بی قرار ما
رفتیم و مانده است به جا چون قلم حزین
بر صفحهٔ زمانه سخن یادگار ما
مطلب مرتبط:
بسیار زیباست