گلچین اشعار حسین پژمان بختیاری

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد  
کس جای در این خانه ویرانه ندارد 
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد  
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد 
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست  
آن شمع که می‌سوزد و پرو
انه ندارد 
دل خانه عشقست خدا را به که گویم  
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد 
گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی  
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد 
در انجمن عقل فروشان ننهم پای  
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد 
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا  
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد 
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت  
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد  
حسین پژمان بختیاری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان
قطره ای آبم ز چشمی اشکبار افتاده ام
پاره ای آهم به راهی بیقرار افتاده ام
آتشم در خرمن امال خویش افکنده ام
ناله ام در دامن شبهای تار افتاده ام
بوسه 
ای نشکفته ام در موی او پیچیده ام
حسرتی بی حاصلم در پای یار افتاده ام
گر جوانی میکنم در عشق او عیبم مکن
برگ خشکم در گریبان بهار افتاده ام
روزگاری چون نگه جا داشتم در چشم خلق
من که چون مژگان ز چشم روزگار افتاده ام
سینه ام لبریز گوهر بوده وز دریای عشق
چون صدف با دست خالی برکنار افتاده ام
کیستم من؟ چیستم من؟ خسته ای دیوانه ای
نی غلط گفتم که از دیوانگان افسانه ای  
حسین پژمان بختیاری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان
باز آمدم که باز پریشان کنی مرا
بار دگر ز کرده پشیمان کنی مرا
باز آمدم که در ره آبادی رقیب
ای سیل فتنه خیزی و ویران کنی مرا
با سرکشی ز پیش تو رفتم ولی به عجز
باز آمدم که سر به گریبان کنی مرا
رفتم که بر تو خندم و غافل که بیدریغ
بر روی غیر خندی و گریان کنی مرا
اکنون به درگه تو سرافکنده آمدم
تا آنچه خواهش دل تست آن کنی مرا  
حسین پژمان بختیاری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان
دیده گریان دل غمین جان سوخته ست
عشق ما سرمایه ها اندوخته ست
اندر این دنیای ناکامی مرا
تیره بختی نکته ها آموخته ست
بر لبم مگذار جام وصل خویش
فارغ از آبست آنکو سوخته ست  
حسین پژمان بختیاری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان
او چو خاموش نشیند دل من می‏شکند 
ور بگوید سخن آنرا بسخن میشکند 
آب در روی من از شرم رخ یار شکست‏ 
آب هم ای عجب از طالع من میشکند 
اختری دارم آنگونه کج آیین که ز بام‏ 
اگر افتد دگری گردن من میشکند 
بسکه گفتم مشکن خاطر مسکین و شکست‏ 
گر بگویم سر خود را مشکن،میشکند  
حسین پژمان بختیاری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 
شب بر سر من جز غم ایام کسی نیست
می‌سوزم و می‌میرم و فریادرسی نیست
 فریادرس‌ِ همچو منی کیست در این شهر؟
فریادرسی نیست کسی را که کسی نیست
بیمارم و تبدارم و در سینة مجروح
چندان که فغان می‌کشم از دل نفسی نیست
آن میوة‌ جان‌بخش که دل در طلب اوست
زینت‌گرِ شاخی‌ست که در دسترسی نیست  حسین پژمان بختیاری