شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

گلچین اشعار فرخی یزدی

گلچین اشعار فرخی یزدی

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم  
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم 
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا  
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم 
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم 
 آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم 
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع  
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم 
غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد  
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم 
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر  
بر سر آتش جور تو کبابش کردم 
زندگی کردن من مردن تدریجی بود  
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم فرخی یزدی 

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را 
در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست فرخی یزدی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود 
کارِ من سودازده ، دیوانه گری بود 
پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام 
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود 
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم 
چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود 
روزیکه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش 
دیدم که خبرها همه از بی خبری بود 
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز 
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود 
دردا ، که پرستاری بیمار غم عشق 
شبها همه در عهده ی آه سحری بود فرخی یزدی 

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

آنچه را با کارگر سرمایه داری می کند
با کبوتر پنجه ی باز شکاری می کند
می برد از دسترنجش گنج اگر سرمایه دار
بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می کند فرخی یزدی 

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست
رخت بربست ز دل شادی و ،هنگام وداع
با غمت گفت که:یا جای تو یا جای منست
جامه ای را که به خون رنگ نمودم،امروز
برجفا کاری تو شاهد فردای منست
سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای منست
دل تماشایی تو،دیده  تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای منست
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای منست فرخی یزدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

گلرنگ شد در و دشت ، از اشکباری ما
چون غیر خون نبارد ، ابر بهاری ما 
با صد هزار دیده ، چشم چمن ندیده 
در گلستان گیتی ، مرغی به خواری ما 
بی خانمان و مسکین ، بد بخت و زار و غمگین 
خوب اعتبار دارد ، بی اعتباری ما 
این پرده ها اگر شد ، چون سینه پاره دانی 
دل پرده پرده خون است ، از پرده داری ما 
یکدسته منفعت جو ، با مشتی اهرمن خو 
با هم قرار دادند ، بر بی قراری ما
گوش سخن شنو نیست ، روی زمین و گر نه
تا آسمان رسیده است ، گلبانگ زاری ما 
بی مهر روی آن مه ، شب تا سحر نشد کم
اختر شماری دل ، شب زنده داری ما 
بس در مقام جانان ، چون بنده جان فشاندیم 
در عشق شد مسلم ، پروردگاری ما 
ازفر فقر دادیم ، فرمان به باد و آتش 
اسباب آبرو شد ، این خاکساری ما 
در این دیار باری ، ای کاش بود یاری 
کز روی غمگساری ، آید به یاری ما فرخی یزدی 

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

باغی که در آن آب هوا روشن نیست 
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست 
هر دوست که راستگوی و یکرو نبود 
در عالم دوستی کم از دشمن نیست  فرخی یزدی 

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

هرمملکتی در این جهان آباد است 
آبادیش از پرتو عدل و داد است 
کمتر شود از حادثه ویران و خراب 
هر مملکتی که بیشتر آزاد است  فرخی یزدی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

زندگانی گر مرا عمری هرسان کرد و رفت 
مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت 
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد 
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت 
جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری 
چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت 
پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت 
روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت 
وانکرد از کار دل چون ع‍‍‍قده باد مشکبوی 
گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت 
پیش از اینها در مسلمانی خدائی داشتم 
بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت 
با رمیدنهای وحشی آمد آن رعنا غزال 
فرخی را با غزل سازی غزلخوان کرد و رفت فرخی یزدی 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار فخرالدین عراقی

گلچین اشعار فخرالدین عراقی

ای راحت روانم ، دور از تو نا توانم 
باری ،بیا ، که جانم در پای تو فشانم
گیرم که من نگویم ،لطف تو خود نگوید:
کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟
ای بخت خفته ،برخیز، تا حال من ببینی
وی عمر رفته ،باز آی،تابشنوی فغانم
ای دوست ،گاه گاهی می کن بمن نگاهی
آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم
بر من همای وصلت سایه از آن نیفگند
کز محنت فراقت پوسید استخوانم
این طرفه تر که:دایـم تو با منی و من باز
چون سایه در پی تو گرد جهان روانم
کس دید تشنه ای را غرقه در آب حیوان
جانش بلب رسیده از تشنگی؟ من آنم
خواهم که یک زمان من با تو دمی بر آرم
از بخت بد عراقی آن هم نمی توانم فخرالدین عراقی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهویی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است
به امید آن که شاید تو به چشم من در آیی 
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گل ها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی 
به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم 
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی        
در دیر می زدم من که یکی ز در درآید
که درآ د آ عراقی که تو هم از آن مایی فخرالدین عراقی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستم‌اندیش ندارد
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
او را چه خبر از من و از حال دل من
کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد
این طرفه که او من شد و من او وز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
هان، ای دل خونخوار، سر محنت خود گیر
کان یار سر صحبت ما بیش ندارد
معشوق چو شمشیر جفا بر کشد، از خشم
عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟
بیچاره دل ریش عراقی که همیشه
از نوش لبان، بهره بجز نیش ندارد فخرالدین عراقی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

عشق شوری در نهاد ما نهاد  
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد 
گفت و گویی در زبان ما فکند  
جست و جویی در درون ما نهاد 
از خُمستان جرعه ای بر خاک ریخت  
جنبشی در آدم و حوّا نهاد 
دم به دم در هر لباسی رخ نمود  
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد 
یک کرشمه کرد با خود آن چنانک  
فتنه ای در پیر و در برنا نهاد 
شور و غوغایی برآمد از جهان  
حُسن او چون دست در یغما نهاد 
چون در آن غوغا عِراقی را بدید  
نام او سر دفتر غوغا نهاد فخرالدین عراقی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد می‌پیمایم و بر باد عمری می‌دهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟
چون ندارم همدمی، با باد می‌گویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد می‌جویم شفا
آتش دل چون نمی‌گردد به آب دیده کم
می‌دمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا
مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا
خود ندارد بی‌رخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بی‌رخ تو مرگ باشد با عنا  فخرالدین عراقی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

با یار به بوستان شدم رهگذری  
کردم نظری سوی گل از بی‌نظری 
آمد بر من نگار و در گوشم گفت:  
رخسار من اینجا و تو در گل نگری؟  فخرالدین عراقی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان ندارد
به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هجران ندارد
بیا، تا پیش روی تو بمیرم
که بی‌تو زندگانی آن ندارد
چگونه بی‌تو بتوان زیست آخر؟
که بی‌تو زیستن امکان ندارد
بمردم ز انتظار روز وصلت
شب هجران مگر پایان ندارد؟
بیا، تا روی خوب تو ببینم
که مهر از ذره رخ پنهان ندارد
ز من بپذیر، جانا، نیم جانی
اگر چه قیمت چندان ندارد
چه باشد گر فراغت والهی را
چنین سرگشته و حیران ندارد؟
وصالت تا ز غم خونم نریزد
عراقی را شبی مهمان ندارد فخرالدین عراقی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

شاد کن جان من، که غمگین است 
رحم کن بر دلم، که مسکین است 
روز اول که دیدمش گفتم: 
آنکه روزم سیه کند این است 
روی بنمای، تا نظاره کنم 
کارزوی من از جهان این است 
دل بیچاره را به وصل دمی 
شادمان کن، که بی‌تو غمگین است 
بی‌رخت دین من همه کفر است 
با رخت کفر من همه دین است 
گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است 
دل به تو دادم و ندانستم 
که تو را کبر و ناز چندین است 
بنوازی و پس بیزاری  آخر،
ای دوست این چه آیین است؟ 
کینه بگذار و دلنوازی کن 
که عراقی نه در خور کین است فخرالدین عراقی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار فاضل نظری

گلچین اشعار فاضل نظری

راز ایـــن داغ نـــه در سجـــده ی طولانـی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست
شـادمـــانیم کـــــه در سنگــــدلی چـــون دیــــوار
بـــاز هــــم پنجـــره ای در دل سیمانی ماست...
فاضل نظری

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

پر شـــد آیینه از گـــل چینی 
آه از ایــن جلوه های تزیینی 
سکــه ی زندگــی دو رو دارد
گاه غمگین و گـاه غمگینــی 
شاخه های همیشه بالایی  
ریشه های همیشه پایینی 
عاقبت مـــیهمان یک نفریم 
مــرگ با طعم تلخ شیرینی
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

گـــــرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست 
ای اجل! مهمان نوازی کــن کـــــه دیگر تاب نیست
بیــن مـــاهی های اقیانـــوس و ماهـــی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!...
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

وضـــع مـــا در گـــردش دنـیا چـــه فرقی می کند
زنـــدگی یا مــرگ، بعــد از ما چه فرقـی می کند
مـــاهـــــیـان روی خـــــاک و مــاهــــیـان روی آب
وقت مـــردن، ســـاحل و دریا چـه فرقی می کند
سهـم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جـای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟...
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

همراه بســـــیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصـــه ها، این هم غمی نیست
دلــبســــته انـــدوه دامـــنگیر خــــود بـــاش
از عــالـــم غـــم دلرباتر عالمـــــی نیـــست
کــــار بــزرگ خــویــش را کـــــوچــک مـپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشــمی حقیقت بین کنار کعـبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

از بــاغ مــیــبرنــد چــراغــــانــــی ات کنند
تا کـــــاج جشـــــنهای زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبـــح تــو را ابـرهـــــای تــار
تنـهــا به این بهــانه که بارانـــــی ات کنند
یـــوسف به این رها شدن از چاه دل مبند 
ایـن بــار مـی بــرنـد که زنــــدانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشـن میروی
شــاید به خـــاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فـرق رحیم و رجیم نیست
از نقطـــه ای بتـرس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشـــه مــــــراد نیست
گاهــی بــهانه ایست که قربانی ات کنند
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

در فــــکر فتــح قــلـــه قـافـم کـــه آنجاست
جـــایی کــــه تا امروز برآن پرچمی نیست
از صلح مــی‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!
دیـــوانه‌ها آواز بــــی‌آهنگ مـــــی‌خـــوانند
گاهــــی قناریــــها اگــــر در باغ هم باشند
مانند مـــرغان قفس دلتنگ مـــــی‌خوانند
کنــج قفس مــی‌میرم و این خلق بازرگان
چـــون قصه‌ها مـــرگ مرا نیرنگ مـی‌دانند
ســنگم به بـدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مـــرا با اشـــک روی سنگ مـی‌خوانند
این ماهـــــی افتــــاده در تنگ تماشـــا را
پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

ناگـــزیرم از سـفر بــــی سرو سامان چون باد
بـــه گـــرفـتـار رهــــایـــی نتـــوان گــــفـت ازاد
کوچ تا چند؟! مگـر می شود از خویش گریخت
بــال تنهـــا غـــــم غــــربت بــه پرســتو ها داد
ایــن کـــه مردم نشــناسند تورا غربت نیست
غـــربت ان است کــــه یـــاران ببرنـــدت از یـاد 
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پـــیلـــه ابــریشمـش پــروانــه مرده است
در تُــنــگ، دیـگــر شـور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهــی دلتنگ، خوشبخـتانه مرده است
یــــک عـــمــر زیـــر پــا لگـــد کــــردنــــد او را
اکنون که مــی‌گیرند روی شانه، مرده است
گـــنجشـکها! از شـــانـــه‌هـــایــم بــرنخیـزید
روزی درختـــی زیــــر ایــن ویرانه مرده است
دیـگــــر نخـــواهد شد کســـی مهمان آتش
آن شــمع را خاموش کن! پروانه مرده است
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

پس شاخه‌هــــای یاس و مریم فرق دارند
آری! اگـــر بســـیار اگـــر کـــم فـــرق دارند
شــادم تصــور مـــی‌کنی وقتـــی ندانـــی
لبخندهــــای شـــادی و غـــــم فرق دارند
برعکـــس مــــی‌گــردم طـواف خانـه‌ات را
دیــوانــه‌هــا آدم بــــه آدم فـــرق دارنــــــد
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با ایــن حســـاب اهل جهنم فرق دارند...
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

تــا بپـیـــونـدد به دریـا کـــــوه را تنـــها گــــذاشت
رود رفــت امـــا مســیر رفـتنــش را جـــا گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کـــرد و ســر بر دامـن صحرا گذاشت
هــر کــه ویران کـــرد ویران شد در این آتش سرا
هیـــزم اول پـایـــه ی ســــوزاندن خـــود را نهــاد
اعتبـار ســـر بلنــدی در فـــروتـــن بــودن اســـت
چشــمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
مــــوج راز ســــر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صــدف هایی که بین ســـاحل و دریا گذاشت
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

مــن کــــــه در تنـــگ بــــرای تــو تـمـــاشــا دارم
بــــا چـــــه رویـــــی بنــــویـســم غــم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهایی سـت ،ولی ممکن نیست
بـــــــه زبــــــان اورم ان را کـــــــــه تــمــنـــا دارم
چــیســـــتم؟! خــــاطــره زخـــم فرامــوش شده
لـــب اگــــر بــاز کـــنم بـا تــو ســخن هـــــا دارم
بـا دلــت حســـرت هم صحبتی ام هست ،ولی
ســنگ را بــا چـــه زبانــــی بــه ســـخن وادارم؟
چیـــزی از عمــر نمانده ست ،ولی می خواهم
خــانــه ای را کــــه فــــروریــختـــه بــر پــا دارم...
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

شـــعـــلـه انـفـــس و آتــــش‌زنــــه آفــــــاق اسـت
غــــم قـــــرار دل پــــــــرمشــــغله عشــــاق است
جــــام مــــی‌ نزد مـــن آورد و بـــر آن بوســـه زدم
آخــــــرین مــــرتبـــه مســت‌شــدن اخــلاق است
بیـــش از آن شــوق کــــه مــن بـا لب ساغر دارم
لب ســــاقـــی به دعـــاگویــی من مشتاق است
بـعـد یــک عــــمر قنــاعــــت دگــــــر آمــــوختــــه‌ام
عشق گنجی است که افزونی‌اش از انفاق است
بـاد، مشـتــــی ورق از دفـــتـر عمـــــر آورده است
عشـــق ســرگــرمـــی سـوزاندن این اوراق است
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

هــــــم دعـــا کـن گره از کار تو بگشاید عشق 
هــــــم دعـــا کــــن گره تـازه نیــــفزایـد عشق 
قـایقـــی در طلـــب مـــوج بــــه دریـــا پیوست 
بایـــد از مــــرگ نترســـــید ،اگـــــر باید عشق
عــــاقــبـت راز دلــــم را بــــه لبــــانـــش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ،شاید عشق
شـمع افــــروخــت و پــروانـــــه در آتش گل کرد
مــــی توان ســـوخت اگــر امـر بفرماید عشق
پیلــــه ی عشق مـــن ابــــریشم تنهایی شد
شـمع حـق داشت، به پروانه نمی آید عشق
فاضل نظری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

بـــه نسـیـمـــی همه راه بــه هـــم مــــی ریزد 
کـــی دل سـنگ تــو را آه بــه هـــم مــــی ریزد
ســنگ در برکـــــه مـــی اندازم و مــــی پندارم 
بــا همیــن ســـنگ زدن ، مـاه به هم می ریزد 
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است 
گـــاه مــــی مــانـد و نـاگـــاه بــه هــم می ریزد 
انچــه را عقل به یک عمر به دست آورده است 
دل بـــه یــک لـــحظه کــوتاه به هم می ریزد...
فاضل نظری

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار غالب دهلوی

بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم 
قضا به گردش رطل گران بگردانیم 
به گوشه 
ای بنشینیم ودرفراز کنیم
بکوچه برسر ره پاسبان بگردانیم 
گل افکنیم وگلابی به رهگذرپاشیم 
می آوریم وقدح درمیان بگردانیم 
گهی به لابه سخن با ادا بیاموزیم
گهی به بوسه زبان در دهان بگردانیم
نهیم شرم به یک سو و با هم آویزیم 
به شوخئی که رخ اختران بگردانیم 
زجوش سینه سحر را نفس فروبندیم 
بلای گرمی روز از جهان بگردانیم 
به من وصال تو باور نمیکند (غالب) 
بیا که قاعده ی آسمان بگردانیم  
غالب دهلوی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


 فرصت اگرت دست دهد مغتنم انگار
ساقی و مغنی و شر
ابی و سرودی
زنهار از آن قوم نباشی که فریبند
حق را به سجودی و نبی را به درودی  
غالب دهلوی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


از جسم به جان نقاب تاکی
این گنج درین خراب تا کی
این گوهر پر فروغ یا رب  
آلوده ی خاک و آب تا کی
این راهرو مسالک قدس  
وامانده ی خورد و خواب تا کی
بیتابی برق جز دمی نیست
ما وین همه اضطراب تا کی 
غالب دهلوی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


در گرد غربت آئینه دار خودیم ما
یعنی ز  بیکسان دیار خودیم ما
دیگر ز ساز بیخودی ما صدا مجوی
آوازی از گسستن تار خودیم ما
روی سیاه خویش، 
ز خود هم نهفته‌ایم
شمع خموش کلبه  تار  خودیم ما
در کار ماست ناله و ما در هوای او
پروانه چراغ مزار خودیم ما 
غالب چو شخص و عکس در آئینه خیال
با خویشتن یکی و دچار خودیم ما 
غالب دهلوی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


 زخمه بر تار رگ جان می زنم
کس چه داند تا چه دستان می زنم
چون ندیدم کز نوایش خون چکد
طعنه بر مرغ سحرخوان می زنم
خامه همراز دم مرگ من است
آتش از نی در نیستان می زنم
گریه در دل نشاط دیگرست
خنده بر لبهای خندان می زنم
در جنون بی کار نتوان زیستن
آتش تیزست و دامان می زنم
خوی آدم دارم آدم زاده ام
آشکارا دم 
ز عصیان می زنم غالب دهلوی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

دیگر ز ساز بیخودی ما صدا  مجوی

آوازی  از گسستن تار خودیم ما
روی سیاه خویش، زخود هم نهفته‌ایم 
شمع خموش کلبه تارخودیم ما
در کار ماست ناله و ما در هوای او
پروانه چراغ مزارخودیم ما
غالب چو شخص و عکس در آئینه خیال
با خویشتن یکی و دچار خودیم ما 
غالب دهلوی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار غاده السمان

گلچین اشعار غاده السمان

می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم! 
پودر رختشویی هم لازم دارم 
برای شست وشوی مغزی! 
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند 
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت. 
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود ! 
صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی ، بگیر! 
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، 
برچسب فاحشه می‌زنندم 
بغضم را در گلو خفه کنم! 
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم 
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد، 
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند، 
به یاد بیاورم که کیستم! 
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند 
برایم بخر ... تا در غذا بریزم 
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم ! 
سر آخر اگر پولی برایت ماند 
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، 
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم: 
من یک انسانم !!
من هنوز یک انسانم 
من هر روز یک انسانم! غاده السمان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

شعار آزادى سر دادم
اما آنگاه که گردونه هاى آزادى
با پرچم هایش در همه جا به گردش درآمد.
مرا پایمال کرد... غاده السمان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

جهان پیشینم را انکار می‌کنم،
جهان تازه‌ام را دوست نمی‌دارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟ غاده السمان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

دل من میخی بر دیوار نیست
که کاغذپاره‌های عشق را بر آن بیاویزی
و چون دلت خواست آن را جدا کنی
ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابر نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمت جغد... غاده السمان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

زنی عاشق ورق‌های سپید 
آمدم که بنویسم 
کاغذ، سفید بود، 
به سفیدی مطلق یاسمن‌ها 
پاک، چونان برف
که حتی گنجشک هم بر‌آن راه نرفته بود 
با خود پیمان بستم که آن را نیالایم
پگاه روز بعد، دزدانه به سراغش رفتم 
برایم نوشته بود: ای زن ابله!
مرا بیالای تا زنده شوم و بیفروزم، 
و به سوی چشم‌ها پرواز کنم 
و باشم... 
من نمی‌خواهم برگ کاغذی باشم
دوشیزه و در خانه مانده!... غاده السمان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

تو را راندم،
و ساک‌هایت را در پیاده‌رو افکندم
اما بارانی‌ات که در خانه‌ام مانده بود
هذیان‌گویبی سر داد،
و با اعتراض آستین‌هایش را برای در آغوش گرفتنم
به حرکت در آورد.

وآن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم،
همچنان که فرو می‌افتاد،
دست‌های خالی‌اش را در باد برآورد،
چونان کسی که به نشانه‌ی بدرود،
دستی برآورد
یا آن که فریاد زند: کمک! غاده السمان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

به من بیاموز
چگونه عطر به گل سرخش باز می گردد
تا من به تو بازگردم
مادر!
به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر می شود
و رودخانه، سرچشمه
و آذرخش ها، ابر
و چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه ها
باز می گردد
تا من به تو بازگردم مادر! غاده السمان

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

آنگاه که درباره ی تو می نویسم
با پریشانی دل نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو می بارد …
و می بینم که مرکب به دریا بدل می شود
و انگشتانم، به رنگین کمان
و غم هایم، به گنجشکان
و قلم، به شاخه ی زیتون
و کاغذم، به فضا
و جسم، به ابر!
خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد می کنم
و بیهوده با تبرم بر سایه های تو بر دیوار عمرم حمله می کنم .
زیرا غیاب تو ، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعه های بزرگی از دیدار تو
در شریان من! غاده السمان

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت