شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

اشعار مجتبی کاشانی (3)

گلچین اشعار مجتبی کاشانی (سالک)

مجتبی کاشانی متخلص به سالک

شعرهایم را نثارت میکنم
تا که دنیا را پر از گندم کنی
نانوا می باش و ساقی همزمان
تا مبادا زندگی را گم کنی مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

هر که او را مسیح در نفس است
جای او در میانه قفس است
هر کجا مرغک خوش الحانی ست
مبتلا و اسیر و زندانی ست
ماهی از رقص دلفریب خودش
می کند تّنگ را نصیب خودش
برّه چون مزّه اش لذیذتر است
نزد قصّاب خود عزیزتر است
هر که حُسنی به طالعش دارد
روزگارش چنین بیازارد
سیه آواز و چهره ای چو کلاغ
به رهایی پرد میانه باغ...
هر قناری چو قار قار کند
خویش را از قفس کنار کند
یا کلاغ و رهایی و ویله گی
یا قناری و این قفس زدگی
باز در تُنگ،در قفس بودن
بهتر از زشت و بد نفس بودن... مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

گل باش که همنشین عطّار شوی
زان پیش که همدم خس و خار شوی
زحمت متراش و جمله رحمت باش
پل بای بجای آنکه دیوار شوی مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

بانگ شادی از حریمش دور باد
هر که زاری آفرید
هر کسی لبخند را ممنوع کرد
هر که در تجلیل غم اصرار کرد
طعم شادی از حریمش دور باد
هر که درک عشق و زیبایی نداشت
هر که گل
پروانه
پرواز پرستو را ندید
هر کسی آواز را انکار کرد
شهر شادی از حریمش دور باد
هر که دیوار آفرید
هر که پلها را شکست
هر که با دلها چنان رفتار کرد
هر که انسان را چنین بیمار کرد
هر که دورش از حریم یار کرد مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

حسن باران این است
که زمینی ست،ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید... مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

گروهی زندگی را خواب کردند
بنای کفر و دین را باب کردند
خدا را شُکر گر راندند از خویش
به سوی عاشقی پرتاب کردند مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بیا از ابر دل شبنم بسازیم
بیا از درد دل مرهم بسازیم
نگو گشتیم آدم را ندیدم
خدایی کن بیا آدم بسازیم مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بخت از آن کسی ست
که به کشتی برود
و به دریا بزند
دل به امواج خطر بسپارد
و بخواهد چیزی را کشف کند
و بداند که جهان
پر از آیات خداست... مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

آنقدر در زمین لطافت هست
که به آن روز و شب رکوع کنی
خشم را بسپری به آب روان
با کمی مهر سّد جو کنی
بروی با بهانه ای زیبا
ناگهان عشق را شروع کنی
آنقدر شعر خوب و زیبا هست
که بخواهی به آن رجوع کنی
آسمان حدّ همطرازی تُست
گر به زیر آیی و خضوع کنی
شب یلدا بدون پایان نیست
می توانی از آن طلوع کنی مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

ذهن ما زندان است
ما در آن زندانی
قفل آن را بشکن
در آنرا بگشای
و برون آی ازین
دخمه زندانی

نگشائی گل من
خویش را حبس در آن خواهی کرد
همدم جهل در آن خواهی شد
همدم دانش و دانایی محدوده خویش
و در این ویرانی
همچنان تنگ نظر می مانی... مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

زندگی بار گرانی ست
که بر پشت پریشانی تُست
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن
پدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

اسب زین کن که باز سوار شویم
نوبت ماست دست بکار شویم
اسب زین کن که تاخت و تاز کنیم
قصد آن یار بی نیاز کنیم
تا از این خشکِ،خالیِ،برهوت
پر گشاییم جانب ملکوت... مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ای آنکه پس از ما به جهان می تازی
می دان که جهان پر است از تن نازی
سرگرم مشو به یاوه در هر بازی
ورنه همه هستی خود می بازی

ای آنکه پس از ما به جهان بی تابی
می کوش که این دوروزه را دریابی
هر لحظه بدان که شعله ای در بادی
هر لحظه بدان که زورقی بر آبی

ای آنکه پس از ما به جهان در راهی
پیوسته زکوه عمر خود می کاهی
کوته نبود عمر بلند است آری
گر تو نکنی به عمر خود کوتاهی

ای آنکه پس از ما به جهان خانه کنی
ای کاش که زلف زندگی شانه کنی
افسانه عاشقی بخوانی شب و روز
خود را به جهان تو نیز افسانه کنی مجتبی کاشانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گزیده اشعار مجتبی کاشانی (2)

گلچین اشعار مجتبی کاشانی (سالک)

در میان هر سیب
دانه ی محدودی ست
در دل هر دانه ،سیب ها نامحدود
چیستانی ست عجیب 
دانه باشیم نه سیب مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

در مجالی که سخت کوتاه است
وای بر سینه ای که پر آه است

شب نمی ماند این چنین تیره
بعد از او نوبت سحرگاه است

پشت این ابرهای تیره و تار
جنگلی از ستاره و ماه است
به جهان باید اینچنین نگریست
گاه دلگیر و گاه دلخواه است
شاد باید که بگذریم از او

و نگوییم عمر کوتاه است
رهزنی می رسد به نام اجل
بی گمان در کمین این راه است
بی خبر می رسد کجاوه مرگ
خوش بحال کسی که آگاه است مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

به قناری گفتم
چه کسی حرف دل ما به تو گفت

از کجا میدانی
که به این زیبایی
و به این آسانی 
از دل عاشق ما میخوانی مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

گُلم از خود رهیدن را بیاموز
به سر منزل رسیدن را بیاموز
مجال تنگ و راهی در پیش
به پاهایت دویدن را بیاموز
زمین بی عشق خاکی سرد و مرده ست

به قلب خود تپیدن را بیاموز
جهان جولانگهی همواره زیباست
به چشمت خوب دیدن را بیاموز... مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

سرمست مشو زکامیابی
تا کام دوباره ای بیابی
گر،مست شوی به قله فتح
در شیب شکست می شتابی مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

این ساحل خسته را تو پیدا کردی
این موج نشسته را تو برپا کردی
من خامُش و خسته خفته بودم ای عشق
مرداب دل مرا تو دریا کردی مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

عشق را باید همسفر با عقل کرد
این سخن سالک زپیری نقل کرد
عشق را می گفت شوری در دل است
عقل را می گفت نوری در دل است
عشق در کار لطیف یاوری است
عقل در کار شریف داوریست
عقل ما را یار کمیّت بود
انتظار از عشق کیفیّت بود
عقل سرعت می دهد بر کارها
عشق جرئت می دهد در کارها
عقل ، عاشق جاودانی میکند
عشق، عاقل کهکشانی میکند
عقل تنها سینه را زندان کند
عشق تنها طعمه رندان کند... مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

عشقبازی به همین آسانی ست...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ای انکه پس از ما به جهان در راهی
می دان که جهان پر است از زیبایی
زشت است اگر توُاَش پنداری زشت
زیباست گر تو باز می فرمایی

ای آنکه پس از ما به جهان میکوشی  
می کوش به راه مستی و مدهوشی
فرقی نکند چه میخوری می پوشی
امّا بنگر چه باده ای می نوشی

ای آنکه پس از ما به جهان غم داری
نیکو بنگر که از چه ماتم داری
غافل شده ای از آنچه داری با خویش
در ماتم آنی که چه ها کم داری... مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

طول عمر ما،
سنّ و سال ماست
عرض عمر ما
قیل و قال ماست 
ارتفاع عمر
پر و بال ماست
حجم عمر ما کمال ماست
انتخاب کن عزیز  مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

عشق مانند هوا
همه جا موجود است
تو نفسهایت را قدری جانانه بکش مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

من صمیمی به شحنه ای گفتم
عدل را می شود گزید هنوز
جای زندان کمی گلستان ساخت
به دل مردمان رسید هنوز... مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

نسل سرخورده ای از درد به طغیان آمد
نسل دل مرده ای از درد به فریاد رسید

نسل سرمازده ای خود را از برج به پائین افکند
دختر واله ای از قله برج
برج میلاد به خون آذین شد...
کاش در لحظه طوفانی مرگ
با تو آنجا بودم
حرف مهر آمیزی تقدیم دلت میکردم

پشیمانی احساس ترا می پختم
به تو چتری میدادم هنگام فرود
کاش می بودم و پرتاب ترا
من به پرواز بدل میکردم
کاش در کندوی تلخ دل تو
کار زنبور عسل میکردم...

کاش روزی که بزرگان و سران
پرده برداری از آنرا آغاز کنند
کسی از هجرت محزون تو یادی بکند
پرده بردارد از راز تو نیز
و بگوید چه کسی مسئول قتل تو بود؟
و بپرسد چه کسی مسئول نسل تو بود؟
و بپرسد که چرا؟
دست نسل تو کسی چتر نداد
بر سر راه تو شمعی نفروخت... 

نسل پر اوج تری
برج کم اوج تری
شاید ایران کم موج تری باید ساخت مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

عاقبت در دام می افتیم ما
دام ما ای کاش در کوی تو باد
تیر ما هم از کمانی می رسد
آن کمان ای کاش،ابروی تو باد مجتبی کاشانی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار مجتبی کاشانی (سالک)

گلچین اشعار مجتبی کاشانی (سالک)

ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نکاری ،گل من
علف هرز در آن می روید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از  زحمت برداشتن
هرزگی آن علف است مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

عشق آمد خویش را گم کن عزیز
قوتت را قوت مردم کن عزیز
عشق یعنی خویشتن را گم کنی
عشق یعنی خویش را گندم کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آئین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

عشق را وارد کلام کنیم
تا به هر عابری سلام کنیم
و به هر چهره ای تبسم داشت
ما به آن چهره احترام کنیم
هرکجا اهل مهر پیدا شد
ما در اطرافش ازدحام کنیم...
«سالکا» این مجال اندک را
نکند صرف انتقام کنیم
در عمل باید عشق ورزیدن
گفتگو را بیا تمام کنیم
عابری شاید عاشقی باشد
پس به هر عابری سلام کنیم. مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

از میان کبود آهن و دود
می فرستم به اهل عشق درود
و به هر کس که اهل آزادی است
اهل شور آفرینی و شادی است
و به هر کس که شعر میخواند
شعر را شهر عشق می داند
حیف شد عاشقی ولی گم شد
خشکسالی نصیب مردم شد... مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

گوشها منتظر بانگ جرس ها من اند
کوچه ها منتظر بانگ قدم های تواند
تو از این برف فرو آمده دلگیر مشو
تو از این وادی سرما زده نومید مباش
«دی» زمانی دارد
و زمستان اجلش نزدیک است
من صدای نفس باغچه را میشنوم ... مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
و زباران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود بخود زیباست
سخن عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
«سالکم» قطره ها در انتظار تواند
زیر باران بیا قدم بزنیم مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

گاه می اندیشم 
که چه دنیای بزرگی داریم 
و چه تصویر به هم ریخته ای ساخته ایم از دنیا
در چه زندان عبوسی محبوس شدیم 
چه غریبیم در آبادی خویش
و چه سرگردان در شادی و ناشادی خویش
آدمیزاده درختی ست که باید خود را بالا بکشد
ببرد ریشه خود را تا آب
بی امان سبز شود ، سایه دهد... مجتبی کاشانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

خانه ام هرجا بود
کاش در فاصله ای دورتر از بانگ سیاستها بود
کاش معنای سیاست این بود
که قفس ها را در آن حبس کنیم
تا نفس ها آزاد شوند
کسی از راه قفس نان نخورد
و کبوتر نفروشد به کسی ...  مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

نازنین 
داس بی دسته ما
سالها خوشه نارسته بذری را برمی‌چیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را می‌جویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچکس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمی‌گوید برخیز
که صبح است،
بهار آمده است 
تو بهاری
آری
خویش را باور کن مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ کس در این خانه نخواهد کوبید 
شعله روشنی این خانه تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد تابید
چشمه جاری این دشت تو باید باشی
هیچکس جز تو نخواهد جوشید
سرو آزاده این باغ تو باید باشی
هیچکس جز تو نخواهد رویید
باز کن پنجره صبح آمده است
در این خانه رخوت بگشای
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید... مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

این جهان آئینه کردار ماست
خوب یا بد هرچه هست آثار ماست

اهل عشق ، اهل علم ، اهل تخت
کار ما کردند هم آسان و سخت...
اهل علم آمد به دانائی فزود 
اهل عشق آئین زیبائی گشود...
اهل تخت آمد حکومت دار شد
خلق از کردار او بیمار شد
با زبان صدها اسیر آزاد کرد
در نهان با مردمان بیداد کرد
اهل تخت آمد که نادانی کند 
هرچه آبادیست ویرانی کند
حاکمان اندیشه در غل کرده اند
عاشقان دنیا پر از گل کرده اند
حاکمان خود عاقبت گم کرده اند
عاشقان خود وقف مردم کرده اند ... مجتبی کاشانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی ،زیبایی و به خرد می خواند... مجتبی کاشانی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار محمد علی بهمنی

گلچین اشعار محمد علی بهمنی

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست 
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست 
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت 
که در این وصف زبان دگری گویا نیست 
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما 
غزل توست که در قولی از آن ما نیست 
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم 
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست 
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم 
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست 
این که پیوست به هر رود که دریا باشد 
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست 
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم 
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست محمد علی بهمنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو 
باشد که خستگی بشود شرمسار تو 
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود 
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... محمد علی بهمنی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد 
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد...
می خواهم از این پس همه از عشق بگویم 
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد 
مگذار که دندانزده ی غم شود ای دوست 
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد  محمد علی بهمنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

با همه ی بی سر و سامانی ام 
باز به دنبال پریشانی ام 
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست 
در پی ویران شدنی آنی ام 
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی توفانی ام 
دلخوش گرمای کسی نیستم 
 آماده ام تا تو بسوزانی ام 
آمده ام با عطش سالها 
تا تو کمی عشق بنوشانی ام... محمد علی بهمنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم 
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم 
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم 
نشد جواب بگیرم سلام هایم را 
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم 
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم محمد علی بهمنی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

من زنده بودم اما انگار مرده بودم 
از بس که روزها را با شب شمرده بودم 
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که 
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم 
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم 
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد 
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم 
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد 
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم  محمد علی بهمنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

قطره قطره اگر چه آب شدیم 
ابر بودیم و آفتاب شدیم 
ساخت ما را همو که می پنداشت 
به یکی جرعه اش خراب شدیم 
هی مترسک کلاه را بردار 
ما کلاغان دگر عقاب شدیم 
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم 
گوش کن ما خروش و خشم تو را 
همچنان کوه بازتاب شدیم 
اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم 
ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم 
دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم  محمد علی بهمنی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

امسال پاییز یکسره سهم شما بهار 
ما را در این زمانه چه کاریست با بهار 
از پشت شیشه های کدر مات مانده ام 
کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار 
حتی تراز حافظه گل گرفته اند 
ای مثل من غریب در این روزها بهارا 
دیشب هوایی تو شدم باز این غزل 
صادق ترین گواه دل تنگ ما بهار 
گلهای بی شمیم به وجدم نمی کشند 
رقصی در این میانه بماناد تابهار محمد علی بهمنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

...چگونه می‌شود ای همزبان‌! زبان را کشت‌ 
سکوت کرد و به لب بغض بی‌امان را کشت‌ 
چگونه می‌شود آیا گلایه نیز نکرد 
که میهمان به سر سفره میزبان را کشت‌ 
میان گندم و جو فرق آنچنانی نیست‌ 
کسی به مزرع ما اعتبار نان را کشت‌ 
هر آنچه میوه در این باغ‌، رایگان شما 
ولی عزیز من‌! این فصل‌، باغبان را کشت‌ 
ببخش‌، با همة درد و داغ‌، می‌دانم‌ 
نمی‌توان به یکی ابر، آسمان را کشت‌  محمد علی بهمنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست 
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست 
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را 
برای این همه نا باور خیال پرست 
به شب نشینی خرچنگ های مردابی 
چگونه رقص کمند ماهی زلال پرست 
رسیده ها چه غریب نچیده می افتند 
به پای هرزه علف های باغ کال پرست 
رسیده ام به کمالی که جزا نالحق نیست 
کمال دارد برای من کمال پرست 
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است 
به تنگ چشمی نا مردم زوال پرست محمد علی بهمنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار محمد رضا عبدالملکیان

گلچین اشعار محمد رضا عبدالملکیان

جای من خالی است 
جای من در عشق 
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار 
جای من در شوق تابستانی آن چشم 
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت 
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت 
جای من خالی است 
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟ 
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم!؟...  محمدرضا عبدالملکیان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

دوباره این سوال را از هم می پرسیم
مگر ما برای ماهی ها چکار کرده ایم
که این همه قلاب می اندازیم
در آب؟! محمدرضا عبدالملکیان

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

حالا که آمده ای
چترت را ببند
در ایوان این خانه
جز مهربانی نمی بارد محمدرضا عبدالملکیان

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
 آغاز کن مرا محمدرضا عبدالملکیان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

با هرچه عشق
نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را 
با دست های روشن تو 
می توان گشود محمدرضا عبدالملکیان

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

دل روشنی دارم ای عشق!  
صدایم کن از هرچه می توانی.... 
صدا کن مرا از صدف های باران، 
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن، 
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو! 
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟ 
بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد؟ 
بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟  
مرا می شناسی تو ای عشق؟؟؟  
من از آشنایان احساس آبم! 
همسایه ام مهربانیست!  ... 
من نمی دانم تو را آن سان که باید گفت!!! 
من نمی گویم!!
از تو گفتن پای دل درگِل، بالهای شعر من در بَند!!! 
من نمی گویم!! 
خیل باران های باد آور که می بارند و می پویند و می جویند می گویند: 
تا نفس باقیست زیبا، فرصت چشمت تماشاییست!!!  محمدرضا عبدالملکیان

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

چقدر آئینه تاریک است!
چقدر گم شده بودم، 
چقدر بی حاصل! 
چقدر باور باران مرا نباریده است! 
چقدر دور شدم از اشاره ی خورشید، 
چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است!! 
کجا تمام شدم از عبور نیلوفر؟؟ 
کجا شکفتن دل آخرین نفس را زد؟؟ 
چراغ در کف من بود!
چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید؟؟
چگونه هیچ نگفتم؟؟ 
چگونه تن دادم؟؟؟ 
چقدر شیوه ی خواهش مچاله ام کرده است!!!!
چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت!! 
و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست!! 
و چشم های من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد!! 
چقدر بیگانه است!! 
همیشه عاطفه می ترسید، 
چفدر سفره ی تزویر رنگ در رنگ است!! ... محمدرضا عبدالملکیان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

اهل آبادی همشیه مثل درختند، 
به غیر سبز نمی گویند، 
مدام می بخشند! 
و اهل آبادی هنوز می دانند چقدر بذر کبوتر هست، چگونه باید کاشت!!... محمدرضا عبدالملکیان

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

مهربانی را بیاموزیم 
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است 
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد 
می شود در عصر آهن 
آشناتر شد 
سایبان از بید مجنون٬ 
روشنی از عشق 
می شود جشنی فراهم کرد 
می شود در معنی یک گل شناور شد 
مهربانی را بیاموزیم 
موسم نیلوفران در پشت در مانده است 
موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست 
یعنی یک نفر آبی است 
موسم نیلوفران یعنی 
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی 
می شود برخاست در باران 
دست در دست نجیب مهربانی 
می شود در کوچه های شهر جاری شد 
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت 
با نگاهی 
با نفس های نگاهی 
می شود سرشار از رازی بهاری شد... محمدرضا عبدالملکیان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

ببخشای بر من اگر ارغوان را نفهمیده چیدم!! 
اگر روی لبخند یک بوته آتش کشیدم!! 
اگر سنگ را دیدم اما، 
در آئین احساس و آواز گنجشک نفس های سبزینه را حس نکردم!! 
اگرماشه را دیدم اما هراس نگاه نفسگیر آهو به چشمم نیامد!! ...چرا روشنی را ندیدم؟؟ 
چرا روشنی بود و من لال بودم؟؟ 
چرا تاول دست یک کودک روستایی دلم را نلرزاند؟؟... محمدرضا عبدالملکیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت