شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

گلچین اشعار مهرداد اوستا

گلچین اشعار مهرداد اوستا

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم 
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم 
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت 
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم 
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم 
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم 
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم 
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم 
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم 
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم 
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی 
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم 
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟ مهرداد اوستا

 

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو 
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو 
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن 
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو 
گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر 
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو 
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو 
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو 
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی 
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده 
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟ 
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام 
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو مهرداد اوستا

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بازآ که چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست 
با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ست
گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ست
ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست
از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشکیست اگر راهنوردى ست 
در عرصه اندیشه من با که توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد 
جز درد که دانست که این مرد چه مردی است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی که چه دردی است؟
چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است مهرداد اوستا

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

چون برآرم ز دل سوخته آوا من
زار نالم که دریغا ، که دریغا من
خود ندانم که مرا وایه بود یا نی
کس نپرسید که دارم چه تمنا من
گاه ز آوارگی و درد همی گردم
گردبادی یله در دامن صحرا من
گه فرو می برم از اندُه و نومیدی
سر به زیر پر اندیشه چو عنقا من
یا به کردار یکی نالهّ سرگردان
می سپارم ره این گمشده بیدا من
باز واپس نگرم خسته و فرسوده
سایه ای بینم ، همراه شده با من
تا ز جان من فرسوده چه می خواهد
این به خون برده ، بدین خیرگی ام دامن!؟
زی کجا پویی و آهنگِ که را داری
ها من -ای سایهّ سرگشتهّ من- ها من!؟
کیستم ؟ خسته نگاهی همه نومیدی
باز نایافته اسرار جهان را من
بر لبی پرسشی آسیمه سرم، و آن گاه
بازنشنیده بجز پاسخ بی جا من
باز با شهپر اندیشه برافرازم
بال بر کنگرهّ گنبد مینا من
باز با کشّی و تابندگی آویزم
همچو ناهید به دامان ثریا من
مه برآورده سپهرانه یکی خرگه
شب فرو هِشته پَرندینه یکی دامن
همه آسوده ز طوفان بلا ، و آن گاه
چنگ در دامن طوفان زده تنها من
هر نفس همچو یکی نای برون آرم
از دل خستهّ سودا زده آوا من مهرداد اوستا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار منوچهر آتشی

گلچین اشعار منوچهر آتشی

نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند
سکوت چه قدر جای صدا را
هنوز نگفته ام دوستت دارم
نگاهم اما به عربده گفت
عربده ای که نرگس حافظ
را پژمرده کرد
هنوز نگفته ای دوستت دارم
سکوتت اما بارانی شد
و دل صنوبری خشکم را خرم کرد
در این تابوت آرواره ، سروی به شکل دل آدمی بود
سروی مرده در خشکسال مهر
از مژگان می ترایی تو آفتابی جاری شد
مرده بیدارشد و تابوت را شکست
و شلنگ انداز خیابان ها را
باغ سرو کرد
سکوت چه قدر جای صداها را می گیرد هنوز
نگاه چه ظالمانه جای کلمه ها را
این تقدیر دیدار بی گاه ما نیست
از تمامی تاریخ بپرس منوچهر آتشی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


اکنون که قناری ها
را سر می برند
اکنون که باز
سودازدگانی کباب جگر چکاوک را خوش دادند
کودکانمان را چه گونه فردا یاد آریم
که
پرنده ای بوده و آوازی
و قلمروهایی
از جنس تارها و طنین ؟ منوچهر آتشی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 
در این باغ کوچک چرا
چرا صدای تبر قطع نمی شود چرا صدای افتادن ؟
تا کی به سوگ سروها بنشینیم تا کی به سوگ صنوبرها
در این باغ کوچک مگر چند
سرو صنوبر هست
که دندان برنده ی تبر از شکستنشان سیر نمی شود ؟ منوچهر آتشی
گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

بر کنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون ترا تمام درختان
با نام می شناسند
نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن
پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند
دیگر نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
و مرغ های خوشخوان
صبح بهار نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
ای بی خیال مانده
ز من دوست
دیگر ترا زمین و زمان
از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار منوچهر آتشی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


جاده گفتی یعنی رفتن ؟
جاده یعنی تکرار همین واژه ؟
دریغ
دوست دانایم دانا باش
که حقیقت بس غمناکتر است
جاده رفتن نیست
که تو بتوانی با آسانی
چند کمند
سوی آفاقی چند
از پی صید ابعاد زمان اندازی
که به دام آری آهوهای می روم و خواهم رفت و خوا...
که به بند آری ‌آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نیست منوچهر آتشی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


خانه‌ات سرد است؟
خورشیدی در پاکت می‌گذارم
و برایت پست می‌کنم
ستاره‌ی کوچکی در کلمه‌ای بگذار 
و به آسمانم روانه کن
بسیار تاریکم  منوچهر آتشی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


همیشه
از آن چه نیست سخن می گوییم
از آب در بیابان
و
در خانه
عشق و نان
این گونه
انگار زندگانی را
زیباتر می یابیم
همیشه
از آن چه نیست بلندتر سخن می گوییم
از مهربانی در مهمانی از شرف در سودا
از داد در بیداد جا
تا بوده
این گونه بوده قصه ی ما
دنیای یاوه را انگار
این گونه گواراتر توانیم داشت
اکنون بنشین
تا باری از آن چه هست سخن
بگوییم
از دروغ بگوییم که حرام است اما
مانند قارچ از فراز دیوارهامان بر می خیزد
آن گونه
که جای گندم و گل سرخ را تنگ کرده است
همین منوچهر آتشی 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار ملک‌ الشعرای بهار

گلچین اشعار ملک‌ الشعرای بهار

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش  آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه  صیاد کنید ملک‌الشعرای بهار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریه‌ی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعده‌ی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ ملک‌الشعرای بهار

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
فریاد که فریادرسی پیدا نیست
بس لابه نمودیم و کس آواز نداد
پیداست که در خانه کسی پیدا نیست ملک‌الشعرای بهار

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

ما درس صداقت و صفا می‌خوانیم
آیین محبت و وفا می‌دانیم
زین بی‌هنران سفله ای دل! مخروش
کآنها همه می‌روند و ما می‌مانیم ملک‌الشعرای بهار

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

شاه انوشیروان به موسم دی
رفت بیرون ز شهر بهر شکار
در سر راه دید مزرعه‌ای
که در آن بود مردم بسیار
دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت
که به فصل بهار سبز شود
گفت کسری به پیرمرد حریص
که: «چرا حرص می‌زنی چندین؟
تو که بعد از دو روز خواهی مرد
گردکان کشتنت چه کار آید؟»
مرد دهقان به شاه کسری گفت:
« مردم از کاشتن زیان نبرند
دگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند» ملک‌الشعرای بهار

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
کار ایران با خداست...
شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست
مملکت رفته ز دست
هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست
کار ایران با خداست
کار پاس کشتی و کشتی‌نشین با ناخداست
کار ایران با خداست...
پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه
خون جمعی بی‌گناه
ای مسلمانان! در اسلام این ستمها کی رواست؟
کار ایران با خداست... ملک‌الشعرای بهار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاک‌نشین ز ناز تو
خاک‌نشین چرا کنی کودک نازدیده را؟... ملک‌الشعرای بهار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

برو کار می‌کن، مگو چیست کار
که سرمایهٔ جاودانی است کار ملک‌الشعرای بهار

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

رخ تو دخلی به مه ندارد
که مه دو زلف سیه ندارد
به هیچ وجهت قمر نخوانم
که هیچ وجه شبه ندارد
بیا و بنشین به کنج چشمم
که کس در این گوشه ره ندارد
نکو ستاند دل از حریفان
ولی چه حاصل؟ نگه ندارد
بیا به ملک دل ار توانی
که ملک دل پادشه ندارد
یکی بگوید به آن ستمگر :
« بهار مسکین گنه ندارد؟» ملک‌الشعرای بهار

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد
ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد...
تو پاک باش و برون آی بی‌حجاب و مترس
کسی به صید غزال حرم نخواهد شد... ملک‌الشعرای بهار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند...
افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند...
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند... ملک‌الشعرای بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار مستوره اردلان (ماه شرف خانم)

گلچین اشعار مستوره اردلان (ماه شرف خانم)

بزلف دل نپیوندد اگر، دیوانه ای کمتر
گر از شمع رخت دوری کنم، پروانه ای کمتر
زکویت رخت بربستم، زهی بخت تو سیمین بر
که غوغا کم شد و در حضرتت افسانه ای کمتر
کناره چون ز بزمت در گزیدم، ماهوش، می گو
بس است آلودگیها ساکن کاشانه ای کمتر
ز چشم مست جانان بس خمار آلوده ام ساقی
بیار از روی رحمت این دمم پیمانه ای کمتر
به مویت گشت کاسد، از صبا، بازار عطاران
به زلف مشکبیز ای سرو سیمین شانه ای کمتر
زعشقت بسته ام از ناله و افغان دو لب، آری
ز مستان محبت ناله ی مستانه ای کمتر
به مجنونان، سروش از رحلت (مستوره) چون گوید
همی گویند: وه وه در جهان فرزانه ای کمتر  مستوره اردلان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


خدا کند رخ چون ماه انورش بینم
به کام دیده و دل بار دیگرش بینم
چه خوش بود که شود مست و من در آن مستی
به کف صراحی و بر لعل ساغرش بینم
خلل فتد به دل و دین من، یقین دانم
نعوذ بالله اگر چشم کافرش بینم
خدای را ندمد تا بروز حشر سحر
شبی که همچو دل خویش در برش بینم
مرا به ساحت گلشن چه کار؟ (مستوره)
اگر رخ گل و قدٌ صنوبرش بینم  مستوره اردلان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


دل شوریده چو با زلف تو پیوست بهم
تار و پیوند بتان یکسره بگسست بهم
از وفای تو گریزم نبود تا که قضا
رشته ی مهر، میان من و تو بست بهم
پای از جور بکش، تٌرک جفا پیشه چه سود
زپس مرگم اگر چند زنی دست بهم
تو سیه بختی من بین که به کام دل غیر
عهد و پیمان مودت همه بشکست بهم
شست آن شوخ بنازم که به صد ترستی
تن و جان و دل و دین از نگهی خست بهم  مستوره اردلان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


صورتگر چین تا رخ زیبای تو دیده
از رشک به دندان سرانگشت گزیده
رحمت به دل واله فرهاد فرستد
آن کس لب شیرین توای شوخ مکیده
از ناوک دلدوز تو در شهر دلی نیست
در سینه به مانند کبوتر نتپیده
هرجا که دلی هست قرین با غم هجرت
شبها به دو چشمم به چسان اشک چکیده
غیر از ستم و جور و جفا ای شه خوبان
(مستوره) زتو بوی وفائی نشنیده  مستوره اردلان

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


چیست یش و کامرانی، گویمت گر خود ندانی
دولت وصل نگار و لذت روز جوانی
خرقه ی طاعات و تقوی رهن صهبا شد ولیکن
عاقبت دانم که این می حاصل آرد سرگرانی
گر حیات جاودان خواهی ز لعلش بوسه بستان
زانکه در آن لب بود مضمر حیات جاودانی
قصه در وصفش نرانم، حاش لله زانکه دانم
همچو نقش دلکشش صورت نبندد کلک مانی
گر مه و سروش بخوانم، بس خطا باشد که نبود
ماه با این دلفریبی، سرو با آن دلستانی
شهرت زیبای شیرین، شرح حٌسن روی لیلی
جمله با وصف مثال او بود افسانه خوانی
چشم دل (مستوره) از سیر جمالش برندوزی
صد رهت گویند اگر مانند موسی لن ترانی  مستوره اردلان

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گزیده اشعار مرتضی کیوان هاشمی

گزیده اشعار مرتضی کیوان هاشمی

کند موسم سفر باشد
ساربان، خفته بی خبر باشد 
بوی باران تازه می آید 
نکند بوی چشم تر باشد 
سخنی از وفا شنیده نشد 
نکند گوش خلق، کر باشد 
نکند عشق در برابر عقل 
دست از پا درازتر باشد 
نکند در قلمرو احساس 
کاسه از آش داغتر باشد 
نکند پرده چون فرو افتد 
داستان، داستان زر باشد 
زیر این نیم کاسه های قشنگ 
نکند کاسهای دگر باشد 
دختر گلفروش ما، نکند 
یار لات سر گذر باشد 
نکند قصه ی گل و بلبل 
همه پایین تر از کمر باشد 
نکند آن که درس دین می داد 
از خدا، پاک بی خبر باشد...
نکند خطبه های قطره ی آب 
در دل سنگ، بی اثر باشد 
نکند گفته های آیینه 
از دهانش بزرگتر باشد 
ایستادن چو سرو در این باغ 
نکند پاسخش تبر باشد 
نکند نان به نرخ روز شود 
چامه، کبریت بی خطر باشد... مرتضی کیوان هاشمی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

کاش در روی زمین، ظلم از آغاز نبود !
زندگی، این همه پیچیده و پر راز نبود
صحبت از بستن و زنجیر نمی کرد کسی
کاش در حد قفس، وسعت پرواز نبود!
جوجه ها کاش ز پرواز نمی ترسیدند !
آسمان در قرق قرقی و شهباز نبود
محتسب کار به مستان گذرگاه نداشت
کاش جز میکده ها جای دگر باز نبود !
کاش دستی که سبوهای خرابات شکست،
غافل از آه جگر سوز سبو ساز نبود !
صحبت از خوب و بد زاغ و زغن نیست، ولی!
بلبلی با زغنی کاش هم آواز نبود !
شعلهای کاش نمی سوخت پری را، هرگز !
از ازل شمع چنین دلبر و طناز نبود
باغ در چنبره ی خار، گرفتار نبود
کاش در مسلک نیکان، سخن از ناز نبود !
کاش «کیوان» به مدار دگری می چرخید !
کاش در چرخه ما غمزه و غماز نبود ! مرتضی کیوان هاشمی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


کرکس و کفتار دارد باغ ما 
تا بخواهی، مار دارد باغ ما 
بلبلان از باغ ما کوچیده اند 
جای بلبل، سار دارد باغ ما
باغ پهلویی، ببین! گل کرده است
گل ندارد، خار دارد باغ ما 
بر دلش داغ بهاران مانده است 
حسرت دیدار دارد باغ ما 
برخلاف آنچه مردم گفته اند 
باغبان، بسیار دارد باغ ما 
بوی باروت است جای بوی گل 
وحشت کشتار دارد باغ ما
در میان دهکده پیچیده است : 
دیو آدمخوار دارد باغ ما 
باغ، تا باغی شود بار دگر 
صد هزاران کار دارد باغ ما 
وصف باغ ما، به «کیوان» رفته است 
یک جهان اسرار دارد باغ ما مرتضی کیوان هاشمی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش !
که مـؤذّن ، شبِ پیـش ،
دسته گل داده به آب ...
و در آغوش سحر رفته به خواب!

کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر،
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم،..
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر ، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد،
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است... مرتضی کیوان هاشمی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ملّت از غم رها نشد که نشد 
دردهـامـان دوا نشد که نشد
با طلسم و دعا و حیله و زور 
رو به ره ، کارها نشد که نشد
داستان است هرچه می گویند 
پارسی ، پارسا نشد که نشد 
صبر کردیم تا درست شود راستی ! 
پس چرا نشد که نشد ؟ 
دوغ و دوشاب در گُذارِ زمان 
آخر از هم جدا نشد که نشد 
هر چه گفتیم و دیگران گفتند 
حق مطلب ادا نشد که نشد 
گرچه یک عمر پادشاهی کرد
پادشه ، این گدا نشد که نشد... مرتضی کیوان هاشمی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

که چه شوری دارد! 
که چه حالی دارد! 
خنجر از دست عزیزان خوردن 
این قدر زود نمی رنجیدی 
و نمی پرسیدی 
خنجر سینه خود را که بر آن 
نقش دستان عزیزیست، چرا می بوسم؟! 
کاش می فهمیدی !

در مرام عشاق: 
رنجش از دست عزیزان، کفر است مرتضی کیوان هاشمی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت