شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

گلچین اشعار صوفی عشقری

گلچین اشعار صوفی عشقری

دنیاست خوب و دنیا لیکن بقا ندارد
دارد چو بیوفایی یک آشنا ندارد
هرچیز در شکستن فریاد می برآرد
اما شکست دلها هرگز صدا ندارد
دانی چنار باخود آتش زند چه باعث
سرتابپای دست است, دست دعا ندارد
شخصیکه بینوا شد خانه بدوش گردد
در هر کجا که باشد بیچاره جا ندارد
هرچند دختر رز در میکده عروس است
افسوس دستُ پایش رنگ حنا ندارد
دلدارِ پرغرورم بسیار مستِ ناز است
چون سایه در پیش من, رو بر قفا ندارد
این حرف را به تکرار از هر کسی شنیدم
ظالم به روی دنیا ترس از خدا ندارد
با رهروئ بگفتم اینراه کدام راه است
گفتا که راه عشقست هیچ انتها ندارد
کرد هرکه را نشانه یکذره بج نگردد
دست قضا بعالم تیر خطا ندارد
فرزند ارجمندم گرچه قمارباز است
لیکن نماز خود را هرگز قضا ندارد
نزد طبیب رفتم خندیده اینچنین گفت
درد تو درد عشق است هرگز دوا ندارد
در صفحهء کتابی دیدم نوشته این بود
صد بار اگر بمیرد عاشق فنا ندارد
یارب تو کن حفاظت پامانده عشقری را
بر دشت حیرت آباد پشتُ پناه ندارد
افتاده‌ عشقری را بالای خاک دیدم
گفتم به این ادیبی یک بوریا ندارد صوفی عشقری

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

عشق میخواهد بحدی پاس دلبر داشتن
کز ادب دور است بر رویش مژه برداشتن
بی جگر در بیشه های عشق نگذاری قدم
در نیستان بایدت خوی غضنفر داشتن
با پلاس کهنه میسازو خدارا یاد کن
رنجها دارد قبای مشک و زعفر داشتن
یکدمی  از خواب گاه مرگ خود هم یاد کن
تابکی از ابره و کمخاب بستر داشتن
چون نداری جرئت و مردانگی های مصاف
پس چه لازم در کمر شمشیر و خنجر داشتن
بر همه گردن کشان روی عالم لازم است
پاس کلبان در ساقی کوثر داشتن
عشقری داری حضور شاه مردان آرزو
آشنایی بایدت همراه قمبر داشتن صوفی عشقری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

ز بازار محبت غم خریدم 
خریدم غم ولیکن کم خریدم
همین داغی که حالا بر دل ماست
ندانم از کدام عالم خریدم
عسل میجستم ‌از بازار هستی
عدم رخ داد جایش سم خریدم
ز عشق و عاشقی آگه نبودم
غم و درد ترا مبهم خریدم
نبودم واقف از آیینهء دل
که از جمشید جام جم خریدم
برای زخم ناسور دل خویش
ز مژگان کسی مرهم خریدم
محبت عشقری راحت ندارد
ز مجبوری متاع غم خریدم صوفی عشقری

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

در جهان گشتم گل بیخار نیست
هر کجا یاریست بی اغیار نیست
بهر مجنون استراحت تهمت است
در بیابان سایه دیوار نیست
آدمی با عقل و دانش آدم است
شخصیت با جامه و دستار نیست
شش جهت پر باشد از صنع خدا
دیدهء ما قابل دیدار نیست
بازوی حیدر بیاید در مصاف
دست هرکس باب ذ‌الفقار نیست... صوفی عشقری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

ای ساربان ای ساربان، من همرهت همراستم
هرسو که میباشی روان،من همرهت همراستم
زاد سفر دارم بخود من بار دوشت نیستم
ترسم بود از سارقان،من همرهت همراستم
در بار بندی های تو شانه دهم از جان و دل
از من ترا نبود زیان،من همرهت همراستم
بیدرد و افسرده  نیم ، دارم بدل جوش و خروش 
بق بق زنم چون اشتران، من همرهت همراستم
دزدان اگر گیرند عنان، من میزنم همراه شان
دارم بخود تیغ و سنان، من همرهت همراستم
من شخص صاحب جرئتم ، بی دست و بی پا نیستم
باشم جوان پهلوان، من همرهت همراستم
با امر و با فرمان تو با کاروان خدمت کنم
نگریزم از بار گران، من همرهت همراستم
بر هر طرف گردی روان، سالاری درین کاروان
باشی چه مرد قهرمان، من همرهت همراستم
یارش ز روی دلبری ، با ناز گفت ای عشقری 
امروز سیر بوستان، من همرهت همراستم  صوفی عشقری

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بی گفتگو به کلبه ام ای آشنا بیا 
بیگانه نیستی که بگویم بیا بیا 
در زندگی نیامدی روزی به پرسشم 
مُردم کنون به فاتحه ام بهر خدا بیا 
یک مو زیان به شوکت حسنت نمی رسد 
مُردم کنون به فاتحه ام بهر خدا بیا 
گر از پدر اجازه نداری به جای من 
پیشش بهانه کن ز ره سینما بیا 
در جای غیر چند روی سوختم مرو
امشب بسوی عشقری بینوا بـیا صوفی عشقری

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار محمد حسین صفای اصفهانی

امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم 
این خانه هستی را از بیخ براندازم 
تن خانه گور آمد ، جان جیفه گورستان 
زین جیفه بپرهیزم این خانه بپردازم 
دیوانه ام و داند ، دیوانه به خود خواند 
او سلسله جنباند من عربده آغازم... 
در آتشم و راهی جز صبر نمی دانم 
هم گریم و هم خندم هم سوزم و هم سازم 
دل بستۀ سودایم این سلسله از پایم 
بردار که بگریزم بگذار که بگذارم...
من مورم و نشمارم بر باد سلیمان را 
در بادیۀ عشقش من از همه ممتازم 
راز ازلی مشکل پوشید توان از دل 
دل خواجۀ این منزل من محرم این رازم 
در قاف احد دارد سیمرغ صفا منزل 
زین شمع نمی بُرّد پروانۀ پروازم صفای اصفهانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

دل بردی از من به یغما ، ای تُرک ِ غارتگر من 
دیدی چه آوردی ای دوست ، از دست دل بر سر من 
عشق تو در دل نهان شد ، دل زار و تن ناتوان شد 
رفتی چو تیر و کمان شد ، از بار غم پیکر من
می سوزم از اشتیاقت ، در آتشم از فراقت 
کانون من سینه من ، سودای من آذر من 
بار غم عشق او را ، گردون نیارد تحمل 
چون می تواند کشیدن ، این پیکر لاغر من ؟
اول دلم را صفا داد ، آیینه ام را جلا داد 
آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاکستر من صفای اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

تجلّی گه خود کرد خدا دیده ی ما را
در این دیده در آیید و ببینید خدا را
خدا در دل سودا زدگانست بجویید
مجویید زمین را و مپویید سما را
گدایان در فقر و فناییم و گرفتیم
به پاداش سر و افسر سلطان بقا را
بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید پسندیم بلا  را
طبیبان خداییم و به هر درد دوائیم
به جایی که بود درد فرستیم دوا را
مبندید در مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار شفا را
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را
حجاب رخ مقصود من و ما شمایید
شمایید مبینید من و ما و شما را
«صفا» را نتوان دید که در خانه ی فقرست
در این خانه بیایید و ببینید صفا را صفای اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

چنین شنیدم که لطف یزدان به روی جوینده در نبندد
دری که بگشاید از حقیقت بر اهل عرفان دگر نبندد
چنین شنیدم که هر که شبها نظر ز فیض سحر نبندد
ملک ز کارش گره گشاید فلک به کینش کمر نبندد
دلی که باشد به صبح خیزان عجب نباشد اگر که هر دم
دعای خود را به کوی جانان به بال مرغ سحر نبندد
اگر خیالش به دل نیاید سخن نگویم چنان که طوطی
جمال آیینه تا نبیند سخن نگوید خبر نبندد
ز تیر آه چو ما فقیران شود مشبّک اگر که شبها
فلک ز انجم زره نپوشد قمر زهاله سپر نبندد
بر شهیدان کوی عشقش به سرخ رویی علم نگردد
به رنگ لاله کسی که داغ غمش به لخت جگر نبندد
کجا تواند کسی درین ره دم از مقامات عاشقی زد
هر آن که نالد به ناله نی چو نی به صد جا کمر نبندد صفای اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

گــوینـد روی یــار به کس آشکــار نیست
در چشم من که هیچ بجـز روی یـار نیست
گــوینـد در بهـــار دمــد گــــل ولــی مــرا
گلهـاست در نظـر که یکی در بهـار نیست
خارست و گل، بهر چمن و سیـنه مراست
گلهـای دسته دسته که در دسـت خار نیست
ویرانه پیکــری کــه نبــاشد خـــراب درد
بیچاره سیـنه ای که به عشقش دچار نیست
بی بـوس و بی کنــار بود یــار، یــار من
در سینه است ، حاجت بوس و کنار نیست
از شـش جهــت گرفتـه سـر راه سیــر ما
ما را ز دست عشـق تـو، پـای فرار نیست صفای اصفهانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

مـن پـر کـاه و غـم عشـق همسنگ کوه گران شد
در زیـــر ایـــن بــار انــدوه ای دل مگــر میتوان شد
ره بردم از دل بکویش دل بستم از جان بمویش
عشـق مــن و حســن رویـش افســانه و داســتان شد
در کویم آن ماه سر مست آمد سر زلف بر دست
بنشاند و بنشست و برخاست گفتی که آخر زمان شد
ای دل غم عشق دیدی جان دادی و غم خریدی 
کفر وگل و جهل و جسمت دین ودل وعقل وجان شد صفای اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

طاعت عشق ثوابی ست، که مقبول خداست
سر بی عشق، به تن بار گناهی ست عجیب صفای اصفهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار صائب تبریزی

گلچین اشعار صائب تبریزی

گر محتسب شکست خم میفروش را
دست دعای باده پرستان شکسته نیست صائب تبریزی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
ابروی قبله را خبری از اشاره نیست صائب تبریزی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
امید ما به نماز نکرده بیشترست صائب تبریزی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم صائب تبریزی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ای گل شوخ که مغرور بهاران شده‌ای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری صائب تبریزی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

دلم به پاکی دامان غنچه می‌لرزد
که بلبلان همه مستند و باغبان تنها صائب تبریزی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد صائب تبریزی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب صائب تبریزی

 

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان
آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا بر می‌داشت صائب تبریزی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

طومار زندگی را، طی می‌کند به یک شب
از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی صائب تبریزی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است صائب تبریزی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح  صائب تبریزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار طالب آملی

دل نقدِ جان به خاکِ در دلسِتان سپُرد 
بوسید آستانْشْ وَ با بوسه جان سپرد 
اندوه عشق بر در غمخانهٔ دلم 
قفلی زد و کلید به دست فغان سپرد 
مست آمدم به سیر چمن، ناگهان نسیم 
رنگ از رُخَم ربود و به برگ خزان سپرد  طالب آملی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ما به استقبال غم کشور به کشور می‌رویم 
چون ز پا محروم می‌مانیم با سر می‌رویم 
صد ره این ره رفته‌ایم و بار دیگر می‌رویم 
العطش‌گویان به استقبال ساغر می‌رویم 
چون به پا رفتن میسر نیست ما را سوی دوست 
نامه می‌گردیم و با بالِ کبوتر می‌رویم طالب آملی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

خوشدل ز خمی که بار مرهم نکشید 
آسوده دلی که ساغر جم نکشید 
من بلبل آن گلم که در گلشن راز 
پژمرده شد و منت شبنم نکشید طالب آملی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ز گریه شام و سحر دیده چند تر ماند 
دعا کنیم که نی شام و نی سحر ماند
ز غارت چمنت بر بهار، منت هاست
که گل به دست تو از شاخه تازه تر ماند!
دو زلف یار به هم آنقدر نمی ماند 
که روز ما و شب ما به یکدگر ماند!
نهاده ام به جگر داغ عشق و می ترسم 
جگر نماند و این داغ بر جگر ماند!
برای عزت مکتوب او به دست آرید 
فرشته یی که به مرغان نامه بر ماند
ز بس فتاده به هرگوشه پاره های دلم
فضای دهر به دکان شیشه گر ماند!
ز شهد خامه ی «طالب» چو لب کنم شیرین 
دو هفته در دهنم طعم نیشکر ماند طالب آملی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

کنون کز مو به مویم اضطراب تازه می‌ریزد 
نسیمی گر وزد اوراقم از شیرازه می‌ریزد 
لب عیشم به هر عمری نوایی می‌زند اما 
زبان شیونم هردم هزار آوازه می‌ریزد 
دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش 
نمک می‌گوید و خمیازه بر خمیازه می‌ریزد 
عجب گر نقشبندی‌های صبر ما درست آید 
که عشق این طرح بی‌پرگار، بی‌اندازه می‌ریزد طالب آملی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

چون هوس بیهوش‌دارو در مِی افسون کند 
ناف لیلی را بلورین ساغر مجنون کند 
آهم از دل تا فلک صد عمر طی کرد و هنوز 
قدسیان چون طره‌اش بویند بوی خون کند 
نامهٔ حسرت بر این نامحرمان مگشا مباد 
جذب الماس نظرها غارت مضمون کند 
شوق اگر این‌ست، این زودآ که جذب گریه‌ام 
دیدهٔ دریای دل را سینهٔ هامون کند 
سایه در آغوش، آن نخلم که طبع نکته‌سنج 
نکته را در دل به یاد قامتش موزون کند 
مهر بر لب، قفل بر مژگان‌زدن، طالب چه سود 
آن جگر پرخون نماید و ین جنون افزون کند طالب آملی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار شوریده شیرازی

هرچه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من  
هر چه بری ببر مبر سنگدلی به کار من 
هر چه هلی بهل مهل پرده به روی چون قمر  
هر چه دری بدر مدر پرده اعتبار من 
هر چه کشــی بکش مکش باده به بزم مدعی  
هر چه خوری بخور مخور خون من 
ای نگار من 
هر چه دهی بده مده زلف به باد ای صنم  
هر چه نهی بنه منه پای به رهگــــذار من 
هر چه کشی بکش مکش صید حرم که نیست خوش  
هر چه شوی بشو مشو تشنه به خون زار من 
هر چه بری ببر مبر رشته الفت مـرا  
هر چه کنی بکن مکن خـانه اختیار من 
هر چه روی برو مرو راه خلاف دوستی  
هر چه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من  
شوریده شیرازی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

می کند حسن تو هر لحظه تقاضای دگر 
هر زمان شور دگر دارد و غوغای دگر
برسر صفحه ی دل منشی دیوان ازل 
ننوشته است جز ابروی تو طغرای دگر
دوستان مستم و افتاده زپا ،رفته 
زدست 
مست را  دست بگیرید به مینای دگر
من از آن روز چشم خوش ساقی دیدم 
هوس جام دگرکردم و مینای دگر
دل گهی طالب وصل است و گهی مایل هجر 
دارد این شیفته هر لحظه تمنای دگر
ای خوش آن شب که سر زلف تو در دست آرم 
تا بدو شرح دهم قصه ی شبهای دگر 
در دوصد قرن دگر،می نبود چون من و تو 
شاهد دیگر و شوریده ی شیدای دگر  شوریده شیرازی
گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

مکن ای دوست مکن اینهمه بیداد مکن 
خاطر خصم بر غم دل ما شاد مکن
پاسخ نامه ما می نفرستی 
ز چه روی
که ترا گفت که از عاشق خود یاد مکن  
شوریده شیرازی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 
روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی  
تو چه شوخی که دل از مردم بی دیده ربایی
حسن گویند که چون دیده شود دل  برباید 
تو  بدین حسن دل از دیده ونادیده ربایی
خاطر خلق بدین روی پریوار ستانی 
طاقت جمع بدین موی پریشیده  ربایی
آن که او را نتوان دل به دو صد شیوه ربودن  
تو بدین روی خوش وخوی پسندیده  ربایی
با چنین لعل لبان پیش درخت گل   سوری 
گر بخندی  تو  دل  از غنچۀ خندیده  ربایی
دیگر از  چهرۀ  تابان  تو  در دست دل من  
 نیست تابی که بدین گیسوی  تابیده  ربایی
تو که خود فاش توانی دل یک شهر  ربودن  
دل "شوریده" روا نیست که دزدیده ربایی  
شوریده شیرازی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


آن پریرو از درم روزی فراز آید؟ نیاید
من همی‌خواهم که عمر رفته بازآید؟ نیاید
بر سر من سایه ای زآن آفتاب افتد نیفتد
در کف من دامن آن سرو ناز آید؟نیاید
پیش از آن کایام در پیچد بهم طومار عمرم
نامه‌ای از کوی یار دل‌نواز آید؟ نیاید...
عاشق شوریده را در دل نباشد غیر جانان
در دل محمود جز یاد ایاز آید؟نیاید  شوریده شیرازی 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت