گلچین تک بیتی های زیبای حافظ
حافظ وظیفه ی تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشیند یا شنید
حافظ
بس تجربه کردیم در این دار مکافات
با درد کشان هرکه در افتاد ور افتاد
حافظ
سیل سرشک ما زدلش کین بدر نبرد
در سنگ خاره قطره ی باران اثر نکرد
حافظ
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند
حافظ
همای گو مفکن سایه ی شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
حافظ
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود
حافظ
بر این رواق زبر جد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
حافظ
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکی است
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
حافظ
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
حافظ
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
حافظ
در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
حافظ
روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
حافظ
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صدمدرس شد
حافظ
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
حافظ
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد
حافظ
شهر خالی است ز عشاق مگر کز طرفی
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
حافظ
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد
حافظ
مرغ زیرک نشود در چمنش نغمه سرای
هر بهاری که به دنبال خزانی دارد
حافظ
گوهر پاک بیاید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
حافظ
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزائی دارد
حافظ
تو بندگی چون گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
حافظ
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
حافظ
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
حافظ
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر
حافظ
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو روی کن و روی زمین لشکر گیر
حافظ
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
حافظ
غم حبیب نهان به ز گفتگوی رقیب
که نیست سینه ی ارباب کینه محرم راز
حافظ
مرا به کشتی باده در افکن ای ساقی
که گفته اند نکویی کن و در آب انداز
حافظ
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
حافظ
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
حافظ
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش
حافظ
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
بهرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
حافظ
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
حافظ
دل ربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش
حافظ
آن سفر کرده که صد قافله همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
حافظ
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
حافظ
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
حافظ
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
حافظ
در خلوص منت ارهست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
حافظ
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ
مطلب مرتبط:
گلچین رباعیات حافظ شیرازی
گلچین اشعار حافظ شیرازی