گلچین تک بیتی های زیبای صائب تبریزی
سپر درجنگ پنهان کردن
در مقام حرف مهر خاموشی بر لب زدن
تیغ را زیر سپر درجنگ پنهان کردن است
صائب تبریزی
عمر جاویدان خضر
ای سکندر تا به کی حسرت خوری بر حال خضر ؟
عمر جاویدان او ، یک آب خوردن بیش نیست !
صائب تبریزی
اظهار عشق
اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست
چندان که شد نگه به نگه آشنابس است
صائب تبریزی
دیده گلچین
ای دیدة گلچین به ادب باش که شبنم
از دور به حسرت نگران است در این باغ
صائب تبریزی
موی سفید
مخندای نوجوان زینهاربرموی سفید من
که این برف پریشان بر سر هر بام میبارد
صائب تبریزی
زندانی عمر ابد
ما از این هستی ده روزه به جان آمدهایم
وای بر خضر که زندانی عمر ابد است
صائب تبریزی
مستمع
مستمع صاحب سخن را بر سرکار آورد
غنچة خاموش ، بلبل را به گفتار آورد
صائب تبریزی
دل بی کینه
عالم تمام یک گل بی خار میشود
دل را اگر ز کینه مصفا کند کسی
صائب تبریزی
روزگار جوانی
ز روزگار جوانی خبر چه میپرسی
چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت
صائب تبریزی
هر که آمد
هر که آمد در غم آباد جهان چون گردباد
روزگاریخاکخورد آخر بهخود پیچیدو رفت
صائب تبریزی
دوام عشق
دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم میکند خاموش آتش را
صائب تبریزی
دوستان دغل
معیار دوستان دغل، روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
صائب تبریزی
دلبستگی به دنیا
ریشه ی نخل کهن سال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
صائب تبریزی
ناکس ، کس نمی گردد
من از بی قدری خار سر دیوار دانستم
که ناکس ، کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها
صائب تبریزی
گذر ازصحرای قیامت
چون سبکباران زصحرای قیامت بگذرد
هرکه ازدوش ضعیفان بیشتر بر داشت بار.
صائب تبریزی
بزرگ اوست
بزرگ اوست که برخاک همچوسایه ابر
چنان رود که دل موررا نیـــــــــــازارد.
صائب تبریزی
رسوایی
خنده رسوا می نماید، پسته بی مغز را
چون نداری مایه، از لاف سخن خاموش باش
(صائب)
خطای دیگر
چون خطایی از تو سر زد، در پشیمانی گریز
کز خطا نادم نگردیدن، خطای دیگر است
صائب تبریزی
ز چشم اعتبار افتاده ام
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام
چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده ام
صائب تبریزی
روز جزا
دانه ای را که دل موری از آن شاد شود
خوشی اش روز جزا تاج سلیمان باشد
صائب تبریزی
جذبه عاشق
جذبه عاشق اثر در سنگ خارا می کند
کوهکن معشوق خود از سنگ پیدا می کند
صائب تبریزی
غفلت از جوانی
ز غفلت با تبه کاری به سر بردم جوانی را
کنون از زندگی سیرم نخواهم زندگانی را
صائب تبریزی
روزگار جوانی
ز روزگار جوانی خبر چه می پرسی
چون برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت
صائب تبریزی
ابرو گشاده باش
چون وا نمی کنی گره ای خود گره مباش
ابرو گشاده باش اگر دستت گشاده نیست
صائب تبریزی
گر محتسب شکست خم میفروش را
دست دعای باده پرستان شکسته نیست
صائب تبریزی
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
ابروی قبله را خبری از اشاره نیست
صائب تبریزی
حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
امید ما به نماز نکرده بیشترست
صائب تبریزی
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
صائب تبریزی
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری
صائب تبریزی
دلم به پاکی دامان غنچه میلرزد
که بلبلان همه مستند و باغبان تنها
صائب تبریزی
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
صائب تبریزی
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب صائب تبریزی
آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا بر میداشت
صائب تبریزی
طومار زندگی را، طی میکند به یک شب
از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی
صائب تبریزی
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
صائب تبریزی
عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح
صائب تبریزی