جهانی را به تسلیم وا داشته ای
جهانی را
به تسلیم وا داشته ای
با پیراهنی سفیدبی تابِ گریختن
از دستِ بندِ رخت!
"رضا کاظمی"
امروز پنجشنبه است
امروز پنجشنبه است
باید شمعِ نامَت را روشن کنم
تا چلچراغی از سقف آسمان برویَد.
امروز پنجشنبه است
باید گیسوانِ خاک را شانه کنم
تا در سرخیِ دامنَم
خاکستر و استخوان پُر شود.
امروز پنجشنبه است
باید رؤیاهام را بفروشم
تا برایت سرپناه بسازم.
آه که امروز چهقدر کار دارم!
"رضا کاظمی"
از مجموعه: پابرهنه تا ماه
لبخند تو
همه میگویند:
چه مهربان است این مَرد!
لبخند تو است روی لبهام
وقتی آنسوی دریاها
یادم میکنی...
"رضا کاظمی"
عطر گیسوان تو
عطر گیسوهات را نسیم
نه از سمرقند می آورد، نه بخارا
حالا دیگر همه ی زنانِ شهر
بوی تو را می دهند!
"رضا کاظمی"
حوّا هم که باشی
من آدم نمی شوم
پس بی خودی جای بوسه
سیب تعارفَم نکن!
"رضا کاظمی"
خسته ام
خسته ام...
پلک هات را ببند
می خواهم کمی بخوابم.
"رضا کاظمی"
می بوسمت
و کلمات
خانهنشین میشوند.
"رضا کاظمی"
خط
اینهمه خط نوشتم وُ
یکی نستعلیقِ چشمهای تو نشد!
"رضا کاظمی"
ترجمه لبخند
تو
در تمامِ زبانها
ترجمهی لبخندی،
هر کجای جهان که تو را بخوانند
گُل از گُلِشان میشکفد.
"رضا کاظمی"
زیر پنجرهی اتاقم
زیر پنجرهی اتاقم
«مــرا ببوس» را میخواند
آواز خوان کوچههای شب.
میبوسمت
و طرح لبهایم میماند
روی غبار سرد شیشه!
"رضا کاظمی"
بهار و این همه دلتنگی؟!
و این همه دلتنگی؟!
نه،
شاید فرشته ای
فصلها را به اشتباه
ورق زده باشد.
" رضا کاظمی"
... به هم نرسیدهایم هنوز!
گفتی اینجا نشد
آن دنیا به هم میرسیم
نگاه کن!
ما مُردهایم،
ولی به هم نرسیدهایم هنوز!
"رضا کاظمی"
میان جنگل های کاج
میان جنگل های کاج
هر نیمکت خالی
می تواند جای تو باشد
و اینجا
چقدر نیمکت خالی هست.
"رضا کاظمی"
قصه از اینجاشروع شد
از یه اتفاق ساده…
اتفاقِ تازهی منی
خدا هم اگر خواست نیفتی، بیفت!
"رضا کاظمی"
خورشید را در آغوش گرفتهای
خورشید را در آغوش گرفتهای
پاهایت را به بوسههای دریا سپردهای
موهایت را به دستِ نسیم.
چه خوش غیرتم من!
"رضا کاظمی"
می دانم تاپلک به هم بزنم می آیی
با انار و آینه در دست هایت
یک دنیا آرامش در چشم هایت
و قناری کوچکی در حنجره ات
که جهان را
به ترانه های عاشقانه میهمان می کند.
می دانم تاپلک به هم بزنم
می آیی
و با نگاهت
دشت ها را کوه
کوه ها را پرنده می کنی
به قول فروغ:
من خواب دیده ام!
"رضا کاظمی"
بی تو هم می شود زندگی کرد
بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،
چای خورد،
فیلم دید،
سفر رفت؛ ...
بی تو
نمی شود به خواب رفت!
"رضا کاظمی"
نشستهای توی قلبم
"رضا کاظمی"
کوتاه ترین شعر
"رضا کاظمی"
آغوشت را باز کن دریا
و ماهیگیری تنها؛ بیتور و بیقلاب!
آغوشت را باز کن دریا
خودت را میخواهم اینبار .
"رضا کاظمی"
مرتبط با: