رباعیات سلمان ساوجی
آمد سحری ندا ز میخانه ما
کای رند خراباتی دیوانه ما
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زآن پیش که پر کنند پیمانه ما
رباعیات سلمان ساوجی
عمری ز پی کام دل و راحت تن
گشتیم و ندیدیم جز از رنج و محن
درد آمد و گفت از بن دندان با من:
راحت طلبی به کام، دندان بر کن
رباعیات سلمان ساوجی
تا کی چو گل از هوا مشوش باشیم؟
چند از پی آبرو در آتش باشیم؟
چون جان عزیز ما به دست قدر است
تن را به قضا دهیم و دلخوش باشیم
رباعیات سلمان ساوجی
ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟ چاپ ایمیل
ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟
وین وعده و انتظار تا کی باشد؟
گویند که آخرین دوا کی باشد
راضی شدم آخر آن دوا کی باشد؟
رباعیات سلمان ساوجی
این عمر نگر چه محنت افزای آمد
وین درد نگر چه پای بر جای آمد
درد از دل و چشم من به تنگ آمده بود
کارش چو به جان رسید در پای آمد
رباعیات سلمان ساوجی
سلمان، زر و اسب و کار و بارت بردند
سرمایه روز و روزگارت بردند
بعد از همه چیز داشتی وقتی خوش
آن وقت خوشت نیز به غارت بردند
رباعیات سلمان ساوجی
ای آنکه تو طالب خدایی به خود
از خود بطلب، کز تو جدا نیست خدا
اول به خود آ، چون به خود آیی به خدا
کاقرار نمایی به خدائیِ خدا
رباعیات سلمان ساوجی
جز نقش تو در نظر نیامد مارا
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آید همه را در عهدش
حقا که به چشم در نیامد ما را
رباعیات سلمان ساوجی
چون حال دل من ز غمت گشت تباه
آویخت در آن زلف دل آشوب سیاه
ز آنسان که در آتش سقر اهل گناه
آرند به مار و کژدم از عجز پناه
رباعیات سلمان ساوجی
ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبهای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
رباعیات سلمان ساوجی
دی دیده به دل گفت که چرا پر خونی؟
ز آن سلسله زلف چرا مجنونی؟
من دیدهام از برای او پر خونم
آخر تو ندیدهای، چرا پر خونی؟
رباعیات سلمان ساوجی
ای ابر بهار خانه پرورده تست
ای خار درون غنچه خون کرده تست
ای غنچه عروس باغ در پرده تست
این باد صبا این همه آورده تست
رباعیات سلمان ساوجی
آن یار که بی نظیر و بی مانند است
عقل و دل و جان به عشق او در بند است
در یک نظر از مقام عالی جان را
بر خاک نشاند و جان بدین خرسند است
رباعیات سلمان ساوجی
قسمم همه درد است و دوا چیزی نیست
در سینه به جز رنج و عنا چیزی نیست
درد است گرفته سر و دستم در دست
دردا که به جز درد مرا چیزی نیست
مطلب مرتبط: