ماهی کوچک
کاش میتوانست
به رود بیندازد خودش را
ماهی کوچکی که
دلش دریا بود و
خانهاش برکه !
"رضا کاظمی"
غزل!
کسی که دوستش دارم،
غزل است...!
اسمش که نه
چشم هاش...!
"رضا کاظمی"
رفتنت ...
پروانه نیستم اما
سالهاست دور خودم میچرخم وُ
میسوزم.
رفتنَت در من
شمعی روشن کرده است انگار!
"رضا کاظمی"
قایقت میشوم...
قایقت میشوم
بادبانم باش.
بگذار هرچه حرف
پشت سرمان میزنند مردم،
باد هوا شود
دورترمان کند...
"رضا کاظمی"
مرا ببوس!
مرا ببوس!
روزهای سختی در پیش است
بگذار تو را
کمی پسانداز کنم.
"رضا کاظمی"
رسیدهام به تو ...
رسیدهام به تو
اما هنوز دلتنگاَم!
انگار به اشتباه،
جای طلوع
در غروبِ چشمهایت
فرود آمده باشم!
"رضا کاظمی"
اتفاق...
اتفاقِ تازه ی منی
خدا هم اگر خواست نیفتی
بیفت!
"رضا کاظمی"
بیا به هم اعتماد کنیم...
بیا به هم اعتماد کنیم
بیا به هم اعتماد کنیم
من به چشمهای تو
تو به پاهای من
و قول بدهیم همدیگر را به جاهای خوبی ببریم...
"رضا کاظمی"
شب چشم هات ...
شب چشم هات
هرچه قدم هایم را می شمارم
به آخر نمی رسم
چه بی انتهاست
شب چشم هات!
"رضا کاظمی"
تنهایی تو را میشکند ...
تنهایی تو را میشکند
تنهایی تو را میشکند،
در شاخههای من بپیچ
باد را
غافلگیر کنیم!
از: رضا کاظمی
تنهایی ...
تنهایی،
شاخهی درختیست پشتِ پنجرهاَم
گاهی لباسِ برگ میپوشد
گاهی لباسِ برف
اما، همیشه هست!
از: رضا کاظمی
بیا برویم کمی قدم بزنیم ...
بیا برویم کمی قدم بزنیم
بیا برویم کمی قدم بزنیم ...
نگران نباش !
دوباره باز می گردانمت به قاب عکس !!
از: رضا کاظمی
چون سیب رسیده ای ...
چون سیب رسیده ای
چون سیب رسیده ای
رها شده در رؤیا
با رود می روم
کاش
شاخه ای که از آب می گیردَم
دست تو باشد.
"رضا کاظمی"
دلم باران می خواهد ...
دلم باران می خواهد
دلم باران می خواهد
و چتری خراب
و خیابانی که
هیچ گاه به خانه ی تو نرسد!
از: رضا کاظمی
بوسه هایت ...
بوسههایت
مرگ را به تأخیر میاندازند.
مرا ببوس!
"رضا کاظمی"
سالهاست رفتهای...
سالهاست رفتهای و من
هنوز به خودم میلرزم
درست مثلِ شاخهای که چند لحظه قبل
پرندهاش پریده باشد!
"رضا کاظمی"
مرا با بوسه ای تقدیس کن...
مرا با بوسه ای تقدیس کن
نان و شراب،
در لب های تو است.
مرا
با بوسه ای تقدیس کن!
"رضا کاظمی"
مرا ببوس ...
مرا ببوس!
بگذار جهان
شعر تازهای بخواند...
"رضا کاظمی"
من می روم ...
من می روم
تو بمان با عروسک هایت
و تمام عمر
لباس های مرا به قدّشان اندازه کن!
"رضا کاظمی"
دفتر عشق
دفتر عشق:
دلم نمی خواهد،
چیزی از دستت بقاپم.
تو مرا می شناسی،
اهل این بازی نیستم.
یادت باشد ،
سیب مرا هم موقع آمدن در سبد بگذاری.
امشب منتظر یک اتفاق عجیبم.
جهانی را به تسلیم وا داشته ای
جهانی را
به تسلیم وا داشته ای
با پیراهنی سفید
بی تابِ گریختن
از دستِ بندِ رخت!
"رضا کاظمی"