شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۳۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار عاشقانه» ثبت شده است

گلچین اشعار طالب آملی

دل نقدِ جان به خاکِ در دلسِتان سپُرد 
بوسید آستانْشْ وَ با بوسه جان سپرد 
اندوه عشق بر در غمخانهٔ دلم 
قفلی زد و کلید به دست فغان سپرد 
مست آمدم به سیر چمن، ناگهان نسیم 
رنگ از رُخَم ربود و به برگ خزان سپرد  طالب آملی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ما به استقبال غم کشور به کشور می‌رویم 
چون ز پا محروم می‌مانیم با سر می‌رویم 
صد ره این ره رفته‌ایم و بار دیگر می‌رویم 
العطش‌گویان به استقبال ساغر می‌رویم 
چون به پا رفتن میسر نیست ما را سوی دوست 
نامه می‌گردیم و با بالِ کبوتر می‌رویم طالب آملی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

خوشدل ز خمی که بار مرهم نکشید 
آسوده دلی که ساغر جم نکشید 
من بلبل آن گلم که در گلشن راز 
پژمرده شد و منت شبنم نکشید طالب آملی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ز گریه شام و سحر دیده چند تر ماند 
دعا کنیم که نی شام و نی سحر ماند
ز غارت چمنت بر بهار، منت هاست
که گل به دست تو از شاخه تازه تر ماند!
دو زلف یار به هم آنقدر نمی ماند 
که روز ما و شب ما به یکدگر ماند!
نهاده ام به جگر داغ عشق و می ترسم 
جگر نماند و این داغ بر جگر ماند!
برای عزت مکتوب او به دست آرید 
فرشته یی که به مرغان نامه بر ماند
ز بس فتاده به هرگوشه پاره های دلم
فضای دهر به دکان شیشه گر ماند!
ز شهد خامه ی «طالب» چو لب کنم شیرین 
دو هفته در دهنم طعم نیشکر ماند طالب آملی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

کنون کز مو به مویم اضطراب تازه می‌ریزد 
نسیمی گر وزد اوراقم از شیرازه می‌ریزد 
لب عیشم به هر عمری نوایی می‌زند اما 
زبان شیونم هردم هزار آوازه می‌ریزد 
دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش 
نمک می‌گوید و خمیازه بر خمیازه می‌ریزد 
عجب گر نقشبندی‌های صبر ما درست آید 
که عشق این طرح بی‌پرگار، بی‌اندازه می‌ریزد طالب آملی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

چون هوس بیهوش‌دارو در مِی افسون کند 
ناف لیلی را بلورین ساغر مجنون کند 
آهم از دل تا فلک صد عمر طی کرد و هنوز 
قدسیان چون طره‌اش بویند بوی خون کند 
نامهٔ حسرت بر این نامحرمان مگشا مباد 
جذب الماس نظرها غارت مضمون کند 
شوق اگر این‌ست، این زودآ که جذب گریه‌ام 
دیدهٔ دریای دل را سینهٔ هامون کند 
سایه در آغوش، آن نخلم که طبع نکته‌سنج 
نکته را در دل به یاد قامتش موزون کند 
مهر بر لب، قفل بر مژگان‌زدن، طالب چه سود 
آن جگر پرخون نماید و ین جنون افزون کند طالب آملی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار شوریده شیرازی

هرچه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من  
هر چه بری ببر مبر سنگدلی به کار من 
هر چه هلی بهل مهل پرده به روی چون قمر  
هر چه دری بدر مدر پرده اعتبار من 
هر چه کشــی بکش مکش باده به بزم مدعی  
هر چه خوری بخور مخور خون من 
ای نگار من 
هر چه دهی بده مده زلف به باد ای صنم  
هر چه نهی بنه منه پای به رهگــــذار من 
هر چه کشی بکش مکش صید حرم که نیست خوش  
هر چه شوی بشو مشو تشنه به خون زار من 
هر چه بری ببر مبر رشته الفت مـرا  
هر چه کنی بکن مکن خـانه اختیار من 
هر چه روی برو مرو راه خلاف دوستی  
هر چه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من  
شوریده شیرازی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

می کند حسن تو هر لحظه تقاضای دگر 
هر زمان شور دگر دارد و غوغای دگر
برسر صفحه ی دل منشی دیوان ازل 
ننوشته است جز ابروی تو طغرای دگر
دوستان مستم و افتاده زپا ،رفته 
زدست 
مست را  دست بگیرید به مینای دگر
من از آن روز چشم خوش ساقی دیدم 
هوس جام دگرکردم و مینای دگر
دل گهی طالب وصل است و گهی مایل هجر 
دارد این شیفته هر لحظه تمنای دگر
ای خوش آن شب که سر زلف تو در دست آرم 
تا بدو شرح دهم قصه ی شبهای دگر 
در دوصد قرن دگر،می نبود چون من و تو 
شاهد دیگر و شوریده ی شیدای دگر  شوریده شیرازی
گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

مکن ای دوست مکن اینهمه بیداد مکن 
خاطر خصم بر غم دل ما شاد مکن
پاسخ نامه ما می نفرستی 
ز چه روی
که ترا گفت که از عاشق خود یاد مکن  
شوریده شیرازی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 
روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی  
تو چه شوخی که دل از مردم بی دیده ربایی
حسن گویند که چون دیده شود دل  برباید 
تو  بدین حسن دل از دیده ونادیده ربایی
خاطر خلق بدین روی پریوار ستانی 
طاقت جمع بدین موی پریشیده  ربایی
آن که او را نتوان دل به دو صد شیوه ربودن  
تو بدین روی خوش وخوی پسندیده  ربایی
با چنین لعل لبان پیش درخت گل   سوری 
گر بخندی  تو  دل  از غنچۀ خندیده  ربایی
دیگر از  چهرۀ  تابان  تو  در دست دل من  
 نیست تابی که بدین گیسوی  تابیده  ربایی
تو که خود فاش توانی دل یک شهر  ربودن  
دل "شوریده" روا نیست که دزدیده ربایی  
شوریده شیرازی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان


آن پریرو از درم روزی فراز آید؟ نیاید
من همی‌خواهم که عمر رفته بازآید؟ نیاید
بر سر من سایه ای زآن آفتاب افتد نیفتد
در کف من دامن آن سرو ناز آید؟نیاید
پیش از آن کایام در پیچد بهم طومار عمرم
نامه‌ای از کوی یار دل‌نواز آید؟ نیاید...
عاشق شوریده را در دل نباشد غیر جانان
در دل محمود جز یاد ایاز آید؟نیاید  شوریده شیرازی 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار شفیعی کدکنی

گلچین اشعار شفیعی کدکنی

شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم
همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم
 چون سبویی که شکسته ست و رخ چشمه نبیند
کو امیدی که دگرباره همآغوش تو گردم؟
لاله ی صبح بهارم که درین دامن صحرا
 آتش داغ گلی شعله کشد از دم سردم
کس ندانست که چون زخم جگر سوز نهانی
سوختم سوختم از حسرت و لب باز نکردم
جلوه ی صبح جوانی به همه عمر ندیدم
 با خزان زاده ام آری گل زردم گل زردم شفیعی کدکنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

آخرین برگ سفرنامه ی باران
 این است
که زمین چرکین است شفیعی کدکنی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
می‌خزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه‌ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سرنیزه‌ِ تاتار چه حالی داری؟
دل پولادوشِ شیر شکارانت کو؟
نعره و عربده‌ی باده گسارانت کو؟
چهره‌ها درهم و دل‌ها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحَرِ این شب تارانت کو؟ شفیعی کدکنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را!  شفیعی کدکنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

...در دوردست باغ برهنه چکاوکی
بر شاخه می سراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آندم جوانه های جوان
باز می شود
 بیداری بهار
آغاز می شود شفیعی کدکنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

آن بلوط کهن آنجا بنگر
نیم پاییزی و نیمیش بهار
مثل این است که جادوی خزان
تا کمرگاهش
با زحمت
رفته ست و از آنجا دیگر
نتوانسته بالا برود شفیعی کدکنی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
 گریه ها قهقهه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت؟
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچهه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟ شفیعی کدکنی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود
این سحرگاه بلورین بهار
روی در شامی خزانی می رود
چون زلال چشمه سار کوه ها
از بر چشمت نهانی می رود
ما درون هودج شامیم و صبح
کاروان زندگانی می رود شفیعی کدکنی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

دست به دست مدعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیب من جانب خانه می روی
بی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم
گرم تر از شراره ی آه شبانه می روی
من به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه می روی
در نگه نیاز من موج امید ها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی
گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعی همچو زمانه می روی
حال که داستان من بهر تو شد فسانه ای
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه می روی؟ شفیعی کدکنی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
 با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست
 امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است
 چون دست او به گردن و دست رقیب نیست
اشکم همین صفای تو دارد ولی چه سود؟
 آینه ی تمام نمای حبیب نیست
 فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار
صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست
سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند
 در آستان عشق فراز و نشیب نیست
 آن برق را که می گذرد سرخوش از افق
پروای آشیانه ی این عندلیب نیست شفیعی کدکنی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار شهریار

گلچین اشعار شهریار

در دیـــــاری که در او نیست کســی یار کســــی ----- کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هــــــر کس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی ----- نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ کســــی

آخــــــرش محــــنت جانــــکاه به چـــــاه انـــــدازد ----- هرکه چون ماه برافروخت شبِ تارِکسـی

سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من ----- هر که باقیمت جان بود خریدار کســـی شهریار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

زمســتان پوســـتین افزود بر تن کدخدایــــان را ----- ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یــک لاقبایان را

ره ماتم ســـــرای ما ندانم از کــه می پرســــد ----- زمســـــتانی که نشناسد در دولت سرایان را

به دوش از بــرف بـالاپــوش خـز ارباب مــــی آید ----- که لرزانــــــد تن عــــــریان بی برگ و نوایان را

طبیب بی مروت کــــــی به بالیــن فقیـــر آیـــد ----- که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر-----که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

حریفی با تمســـخر گفت زاری شـــهریارا بـس ----- که میگیرند در شــــــهر و دیار ما گدایــــان را  شهریار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست ----- روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنســت

متن خبر که یک قلم بــــی تو ســـیاه شد جهان ----- حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنســت

نو گل نازنـــیـن من تــا تــــو نگـــاه مــــی‌کنــــی ----- لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنســت...شهریار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ----- که به ماسوا فکندی همه سـایه همــا را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین ----- به علی شناختم به خدا قســـم خـدا را

به خـدا که در دو عــــالم اثر از فنا نمــــاند ----- چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

برو ای گدای مســــکین در خانه علی زن ----- که نگین پادشــــاهی دهد از کرم گدا را ... شهریار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

راهــــی به خـــــــدا دارد  خلوتــــــگه  تنـــهایی ----- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیــــــــی

هر جا که ســـــــری بردم در پــرده تو را دیــــدم ----- تو پرده نشـــــــینی و من هـرزه ی هر جایی

بیدار تو تا بـــــودم رویـــــــای تو مـــــــی دیــــدم ----- بیدار کن از خـــــوابم ای شــــــــــاهد رویایی

از چشم تو می خیزد هنگامه ی ســــر مستی ----- وز زلف تو می زایــــد انگیزه ی شــــــــیدایی

هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشـــــید ----- مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی

چشمی که تماشاگر دز حسن تو باشد نیست ----- در عشق نمی گنجد این حسن تماشـــاییشهریار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

آمـدی جــانـم به قربــانـــت ولـی حالا چرا ؟ ----- بی وفا،بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چــرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ ســهراب آمــــدی  ----- ســـنگدل این زودتـر می خواســتی حالا چـــرا ؟

عمر ما ار مهـلت امروز و فـردای تو نیســــت ----- مـن که یـــک امـــروز مهـــمان توام فــردا چــرا ؟

نـــازنــینا ما به نــاز تــو جـــــوانی داده ایـــم ----- دیـــگر اکنـــون با جوانـان ناز کــن با مــا چـــــرا ؟

وه کــــه با این عمر هــــــای کوتـه بی اعتبار ----- این همه غافل شـدن از چون منی شیدا چــرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان،پریشان می کند ----- درشـگفتم من نمـــی پاشــد ز هم دنیا چــــرا ؟

شـــهریارا بی حبیب خود نمی کردی ســفر ----- راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

                           بی مونس و تنها چرا ؟ ----- تنها چرا ؟ حالا چرا  شهریار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

سن یاریمین قاصدی سن ایلش سنه چای دمیشم(تو قاصد یارم هستی بنشین برایت چای سفارش داده ام)

خیالینی گوندریپ دیر بســــکی من آخ وای دمیشم (از بس که من آه و ناله کرده ام خیالش را فرستاده )

آخ گجه لر یاتمامیشام من سـنه لای لای دمیشم (آه که شبها از غم فراقت نخفته ام و برایت لای لای گفته ام)

سن یاتالی من گوزومه اولدوزلاری سای دمیشم(آن دم که به خواب نازفرو رفته ای بجایت تاسحر ستاره هارا شمرده ام)

هر کس سـنه اوالوز دیه اوزوم سنه آی دمیشــم (هر کس به تو ستاره گفته است خودم برایت ماه گفته ام)

سندن سورا حیاته من شیرین دسه زای دمیشم(بعد از تو این زندگی هر قدر هم شیرین باشد در نظرم تلخ خواهد بود)

هر گوزلدن بیر گل آلیپ ســــن گوزه له پای دمیشم (از هر ماه رخی شاخه گلی گرفته و برایت دسته گلی فرستاده ام)

ســـین گون تک باتماقیوی آی باتانا تای دمیشـم(و غروب خورشید وار تو را مانند ماه گرفتگی  دیده ام چون ماه من بودی)

ایندی یایا قیـش دییرم سابق قیشا یای دمیشم(حال به بهار زمستان خواهم گفت اما قبل ها به زمستان بهار گفته ام)  شهریار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بر لبِ لرزان من ، فــریادِ دل ، خاموش بود ----- آخــر آن تنها امیــد جــان من تنــهــا نـبــود

جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ ----- آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود  شهریار

  گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

قــمار عاشـــــقان بردی نـــــدارد از نـــداران پرس -----کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس

جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی اســـــت -----شب بدمستی وصبح خمار از میگساران پرس

تو کز چشـم و دل مــردم گریزانی چه میـــدانی -----حدیث اشــک و آه من برو از باد و باران پرس

جهان ویران کندگر خود بنای تخت جمشیداست ----- بــرو تاریـخ این دیر کهن از یـــادگـــاران پرس

سـلامــت آنسـوی قافســت و آزادی در آن وادی -----نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس

به چشم مدعی جانان جمال خویــش ننماید ----- چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس   شهریار

  گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم----- شرمنده‌ی جوانـــی از این زندگانیـم

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را -----یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق----- داده نویــــــد زندگــــی جــاودانیـــــم   شهریار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

مُشـــرکان کز هر ســـــــلاحی فتنه و شــر میکُنند ----- از عـبا هنگامه وز عمّـــامه محشـر میکنند

این محبت محتسب با دکّـــــــهۀ گـــــــــبران نــکرد ----- کایـن گروه تُحفه با محراب و منبر میـکنند

یک ســخن کز دل برآید برلب اینــــقوم نیســــــت  ----- گرچه از بانگ اذان گوش فلک کر میــکنند

در دل مــــــــــردم هراس کیفر انـــــدازنـــدگــــــــان ----- خود چــرا کمتر هراس از روز کیـفر میکنند

سـاقیان کوثرند امّا شـــــب از دســــت خــمـــــــار -----پای خُم هم میـخزند و می بساغر میکنند

در کمین اهــل ایــمــان بــا کمـند کیـــد و کـیـــــــن -----پشت هر سنگی که میابند سنگر میکنند

آنچــــه دین در قرنـــها کافر مســـلــمان کـــرده بود ----- این حریــفان جمـله را یکروزه کافر میکنند

چون حقایق مسخ شده دین جز یک افسانه نیست----- کور دل آنانـــکه این افســانه باور میکنـنـد

زنـــدگــی را آخــور و آبشـــــخوری داننــــد و بـــس -----وه که انسان همقطار اسب و استر میکنند

وای از این بدخبره عـــطــاران کــــــــه از خبط دماغ -----پشگ را نایب مناب مشگ و عنبر میکنند

کوره دهها غـــــافلند از کیــــمیاکــاران عشــــــــق ----- کز نگاهی سـکۀ قلب مسـین زر میــکنند

در خرابــــات آی کــاینجا مســـلـــم و گـبر و یهـــود ----- جمله از یـکجُرعه می باهم برادر میـکنند

ناز درویشــــــــان و اســــتغنای ایشــــــان کز بشر ----- سرفرو بردند و از افرشته ســر بر میــکنند

جام جادوئی است بار نــدان که تا سر میکشیش -----جان به جانان وصل و دل پیوند دلبر میکنند

گر تو بی کفش و کُله جَســـتی بکــــوی میــــکده ----- بی سر و پایان عشقت تاج بر سر میکنند

آری اســـــتغنای طبـــــع و کیـــــمیـــــای تربیـــــت ----- لعل را همسنگ خـاک و خاکرا زیر میکنند

ســینه صافی کن که از باران رحمـت چون صــدف ----- دامن دریــــا دلان پُر دُرّ و گـــــوهر میـکنند

شـــــهریار از پلـــــه هـــــای عـرش اگــــر بالا روی-----قدسـیان بینی که شعر حافظ از بر میکنند  شهریار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار شاه نعمت الله ولی

گلچین اشعار شاه نعمت الله ولی

دل به دلبر گر سپاری دل بری
دل بری کن تا بیابی دلبری
هرکه انسانست از این سان خوانمش
آن چنان انسان بسی به از پری
از سر سر در گذر چون عاشقان
عشقبازی نیست کار سرسری
گر بیاری جام می یابی ز ما
هر چه آری نزد ما آن را بری
جان به جانان ده بسی نامش مبر
حیف باشد نام جائی گر بری
چون خلیل الله همه بتها شکن
تا نباشی بت پرست آذری
نعمت الله را اگر یابی خوشست
زان که دارد معجز پیغمبری  شاه نعمت الله ولی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

ما عاشق و مستیم و طلبکار خدائیم
ما باده پرستیم و از این خلق جدائیم
بر طور وجودیم چو موسی شده ازدست
بی پا و سر آشفته و جویای لقائیم
روحیم که در جسم نباشد که نباشیم
موجیم که در بحر به یک جای نیائیم
در صومعهٔ سینهٔ ما یار مقیمست
ما از نظرش صوفی صافی صفائیم
ما غرق محیطیم نجوئیم دگر آب
ای بر لب ساحل تو چه دانی که کجائیم
مائیم که از سایه گذشتیم دگر بار
ما سایه نجوئیم همائیم همائیم
مائیم که از ما و منی هیچ نماندست
در عین بقائیم و منزه ز فنائیم
گاهی چو هلالیم و گهی بدر منیریم
گاهی شده در غرب و گه از شرق برائیم
سید چه کنی راز نهان فاش نگفتیم
در خود نگرستیم خدائیم خدائیم شاه نعمت‌الله ولی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

ای آنکه طلب کار خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو خدا نیست جدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خدایی خدا شاه نعمت الله ولی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

عین دریائیم و دریا عین ما                          
نیست مارا ابتدا و انتها 
بر درمیخانه مست افتاده ایم           
خانه ما خوشتر است از دو سرا 
بینوایان خوش نوایی یافتند               
بینوا شو گر همی خواهی خدا 
گفته ی مستانه مارا بخوان           
عاشقانه خوش سرودی می سرا 
درد مندیم و دوای درد ماست                 
درد ما هم درد ما باشد دوا 
سر به پای خم می بنهاده ایم          
بی حجاب ای عارف عاشق بیا 
در طریقت خرقه ایی پوشیده ایم                 
دست ما و دامن آل عبا 
نعمت الله ساقی و ما رند مست            
گو بیا یاری که دارد ذوق ما 
در همه عالم به چشم ما ببین                     
سیدت آئینه گیتی نما شاه نعمت الله ولی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

کار دل در عشقبازی بندگی است
بندگی در عاشقی پایندگی است
بندهٔ فرمان و فرمان می دهیم
وین شهنشاهی ما زان بندگی است
همچو زلفش سر به پا افکنده ایم
این سرافرازی از آن افکندگی است
گر مرا بینی به غم دل شاد دار
کان غم عشق است و از فرخندگی است
مردهٔ دردیم و درمان در دل است
کشتهٔ عشقیم و عین زندگی است
سید ار جان بخشد از عشقش رواست
عاشقان را کار جان بخشندگی است شاه نعمت الله ولی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

عشق است که جان عاشقان زنده از اوست
نوری است که آفتاب تابنده از اوست
هر چیز که در غیب و شهادت یابی
موجود بود ز عشق و پاینده از اوست شاه نعمت‌الله ولی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ذکر حق ای یار من بسیار کن
تا توانی کار خوش در کار کن
پاک باش و بی وضو یک دم مباش
جز که با پاکان دمی همدم مباش
دور باش از مجلس نقش خیال
صحبتی می دار با اهل کمال
یک سر موئی خلاف دین مکن
ور کند شخصی تو اش تحسین مکن
رهروان راه حق را دوست دار
رهروی می جو و راهی می سپار
گر بیابی جامی از زر یا سفال
نوش کن از هر دو جام آب زلال... شاه نعمت الله ولی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت