شفیعی کدکنی
آرزو
گر دلی آسوده ز آشوب زمن می داشتم
خاطری خندانتر از صبح چمن می داشتم
تا زدم چچون غنچه دم بر باد رفتم همچو گل
کاشکی مهر خموشی بردهن می داشتم
اشک
لرزانم که افتادم ز چشم آشنا
کاش یک بار دگر روی وطن می داشتم
داستان عشق من شیرین تر از قرهاد بود
گر نگفتم پاس عشق کوهکن می داشتم
همچو خورشید سحر بودی اگر مشتی زرم
جای در آغوش گل های چمن می داشتم
سود و سودایم کجا بودی به تدبیر جنون
گر هراس نام و ننگ
خویشتن می داشتم
مطلب مرتبط: