شعرهای کوتاه کروب رضایی - اشعار کروب رضایی
این روزها فکرمیکنم چابک تر شده ام
همینطور کلماتم عجیب تر
خیال ورم داشته
باید پیش دامپزشک بروم
من گاوی هستم که فکر می کند
اسب است .
کروب رضایی
از قبیله ی معصوم
پا برهنه ها نیستم
با اینکه جورابم را هر روز می شورم
بو می دهم
کفش های ایمنی گناهی ندارند
زخم های پوسیدگی خوب نمی شوند.
کروب رضایی
شاعرم یا مگس کش نمی دانم!
همینقدر می دانم
این کتاب تنها
بدرد کشتن مگسی
روی میز می خورد.
کروب رضایی
قرار بود زنبوری باشم
با وز وز های مدام
طوفان که آمد
بالهایم فرو ریخت
حالا کرمی هستم
که به هر بلا نسبتی
سر فرو می برم.
کروب رضایی
هنوز بچگانه نقاشی می کشم
آدمک های من گردن های باریک
دستانی خالی
دهانی بسته دارند
یکروز تصمیم می گیرم
نقاش بزرگی شوم
چوپانی می کشم که بوی گرگ می دهد.
کروب رضایی