شعرهای کوتاه سینا به منش - اشعار سینا به منش
جایت خالی
می خواستیم بخندیم
جای لبخند
بر لب خالی بود .
سینا به منش
همه ی پروانه هایم
درگذر از حلقه ی آتش
سوختند
می روم
این بار پلنگی را رام کنم.
سینا به منش
کاوشگران
تمام شهر راگشتند
نه اثری از تمدن یافتند
نه گنجشک
نه گل .
سینا به منش
آخر قصه هایم
به خانه ی کلاغی رسیدم
که
به خانه اش رسیده بود.
سینا به منش
بز آوردیم
نشاندیم جای شیر
سلطان جنگل باشد
ما شیر می خواستیم و
فکر می کردیم
بز شیر می دهد
سالهاست
این بز نر
وعده ی شیر می دهد
ما
بز آوردیم .
سینا به منش
دستانم بوی گل میداد
به جرم چیدن گل
به کویر تبعیدم کردند
و یک نفر نگفت
شاید
گلی کاشته باشد
سینا به منش