شعر های کوتاه شمس لنگرودی - اشعار شمس لنگرودی
کاش نبضت را می گرفتم و منتشر می کردم
تا دنیا
به حال طبیعی اش برگردد....
شمس لنگرودی
- مادر
بین من و این پرنده کوچک
تو کدام شان را می خواهی.
- پیداست پسرم
گرسنه ایم و این پرنده ببین چه آوازی می خواند.
شمس لنگرودی
میگویم زغال چرا خاموشی!
گل سرخ هائی در دهانت پنهان است
چرا سخنی نمی گوئی
مگر که بسوزانندت.
شمس لنگرودی
میگویم زغال چرا خاموشی!
گل سرخ هائی در دهانت پنهان است
چرا سخنی نمی گوئی
مگر که بسوزانندت.
شمس لنگرودی
جناب حضرت نوح!
با این حساب
از توفان بزرگ به این زودی ها خبری نیست
با انبوه درختی که شما بریدید
چند کشتی کوچک بسازید
برویم بر دریا خوش باشیم.
برای غرق کردنمان
وقت بسیار است.
شمس لنگرودی
پدر!
من یوسفم
تو از برابر چاهم گذشتی
و صدای هواپیما نگذاشت که صدایم را بشنوی.
برادران تنی
پیرهنم را در موزه حراج کردهاند
و برای فروش کتابهائی
دربارهی من
به سفر میروند.
شمس لنگرودی
ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻳﻚ ﺭﻭﺯﻧﺪ
ﺗﻜﻪ ﺗﻜﻪ
ﻣﻴﺎﻥ ﺷﺒﻲ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ...
شمس لنگرودی
چیز بدی نیست جنگ
شکست می خورم
اشغالم میکنی..
شمس لنگرودی
چیز بدی نیست جنگ
شکست می خورم
اشغالم میکنی..
شمس لنگرودی
چیز بدی نیست جنگ
شکست می خورم
اشغالم میکنی..
شمس لنگرودی
چه شغل عجیبی !
شروع هفته تو را می بینم
باقی هفته
به خاموش کردن خودم در اتاقم مشغولم .
شمس لنگرودی
دست های تو
تصمیمم بود
باید می گرفتم و
دور میشدم...
شمس لنگرودی
من کوچهیی از شهابم
در روشنایی من بارانها دهل میکوبند
و بچههای برهنه فرفرهشان
بشقاب پرندهی دستساز است
خرمهرهشان ابریشم اندوه.
چرا تا وقتی نیامده بودی
همه چیزی سر جای خود بود
حالا دندانهایم نیز، فقط با اسطوره سفید میشوند
و چقدر میترسم از سفید
وقتی شنیدهام
در برف شاهنامه کسانی هم گم شدند
و تو پیداشان نکردی.
شمس لنگرودی