رباعیات ملکالشعرای بهار بخش 1

اقسام سخن چهار باشد همه جا
فخر است و مدیح است و نسیب است و هجا
از فخر و نسیب و مدح من بردی سود
وقت است که از هجا نشانمت بجا
![]()
از خصم کشیدن به وفا مور و جفا
برهان نزاکت است و دستور صفا
در کشور ما اصل نزاکت این است
واوبلا وامصیبتا وا اسفا
![]()
آزادی ماست اصل آبادی ما
این است نتیجهٔ خدادادی ما
آزاد بزی ولی نگر تا نشود
آزادی تو رهزن آزادی ما
![]()
مخلوق جهان به گرگ مانند درست
با قادر عاجزند و بر عاجز چست
سستند به گیرودار چون باشی سخت
سختند به کارزار چون باشی سست
![]()
از دامن کوه لاله ناگه برجست
گلگونرخی و تیشهٔ سبزی در دست
با فرق سر دریده گویی فرهاد
از خاک برون آمد و بر سنگ نشست
![]()
بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست
چشمی به ره و سبزهعصایی در دست
گویی مجنون به انتظار لیلی
ازگور برون آمد و بر سبزه نشست
![]()
ستار غیور ارجمندیت بجاست
قانونطلبی و حقپسندیت بجاست
از صدمت پا منال و کوتاهی گام
خوشبخت نشین که سربلندیت بجاست
![]()
پرهیز از خودکه جای پرهیز اینجاست
وزکس مطلب چیز که هر چیز اینجاست
تا چند پی راز خدا می گردی
راز دل خود جوکهخدا نیز اینجاست
![]()
تا بُخل و حسادت به جهان راهبر است
آزاده ذلیل و راستگو در خطر است
خون تو مدرسا هدر گشت بلی
خونی که شبی گذشت بر وی هدر است
![]()
هان ای وکلا فضل خدا یار شماست
آسایش ما به حس بیدار شماست
در کار بکوشید خدا را کامروز
چشمودلوگوشخلقدرکارشماست
![]()
امروز نه کس ز عشق آگه چو من است
کز شکّر عشقم همه شیرین سخن است
در هر مژهٔ من به ره خسرو عشق
نیروی هزار تیشهٔ کوهکن است
![]()
آیین جهان طبل جفا کوفتن است
خایسک بلا بر سر ما کوفتن است
این کشتن و این کشته شدن مردان راست
کانجا که زنست رقص و پا کوفتن است
![]()
من برگ گلم باغ شبستان من است
وآنبلبل خوشلهجه غزلخوان مناست
نوباوهٔ شب که شبنمش میخوانند
هر صبح به نیمبوسه مهمان من است
![]()
خوش باش که گیتی نه برای من و تست
وین کار برون ز ماجرای من و تست
در خلقت عالم نبود مقصودی
قصدی هم اگر بود ورای من و تست
![]()
ادوارد براون فاضل ایراندوست
کش فکر نکو قول نکو فعل نکوست
از مردم انگلیس بر مردم پارس
گر مرحمتی بود همین تنها اوست
![]()
ارباب که صنعت وجاهت فن اوست
خون فقرا تمام بر گردن اوست
طاوس بهشت است به صورت لیکن
ابلیس نهفته زیر پیراهن اوست
![]()
برخاست خروس صبح برخیز ای دوست
ز انگور بگیر خون و ده در رگ و پوست
عشق من و تو قصهٔ مشت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
![]()
در ماتمت ایملک، مُلک خون بگریست
وز سوز تو در افق فلک خون بگریست
تا خاکنشین شدی تو ای گنج کمال
زینغصه سماکبر سمک خون بگریست
![]()
این قلب که محزونتر از او پیدا نیست
وین چشم که پرخونتر از او پیدا نیست
دانی ز چه آن شکسته وین خونین است
زان حسن که افزونتر از او پیدا نیست
![]()
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
فریاد، که فریادرسی پیدا نیست
بس لابه نمودیم و کس آواز نداد
پیداست که در خانه کسی پیدا نیست
![]()
چون خطه طوس را پس پشت بهشت
در خطهٔ بجنورد دل این بیت نوشت
پیداست که حالتش چه خواهد بودن
بیچاره که از جهنم آید به بهشت
![]()
تا حجهٔ دین محمد از خاک برفت
از خاک خروش ما بر افلاک برفت
تایخ وفاتش این چنین است که: وی
پاک آمد وپاک زیست هم پاک برفت
![]()
چون آینه نورخیز گشتی، احنست
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی، احسنت
![]()
زین مردم دلسیاه، رخ دارم زرد
بیدردی خلق دردم افزود بهدرد
جز خوردنخوندگرچهمیشاید کرد
خونباید خورد و باز خونباید خورد
![]()
امشب ز فراق دوست خوابم نبرد
هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد
از بس که دو دیده آب حسرت بارد
بیدار نشستهام که آبم نبرد
![]()
چشمت به سیهبختی من ایماکرد
زلف تو به قتلم آستین بالا کرد
بنوشت خطت به خون من لایحهای
خال سیهت لایحه را امضا کرد
![]()
ای خواجه وثوق گاه غرق تو رسد
هنگام خمود رعد و برق تو رسد
جامی که شکستهای به پای تو خلد
تیغی که فکندهای به فرق تو رسد
![]()
ماه رمضان و روزه جانا طی شد
ایام دف و چنگ و رباب و نی شد
آید رمضان باز و همی خواهد رفت
![]()
وین عمر ندانیم کی آمد کی شد
خشخاش و عسل بهم برآمیختهاند
جزوی ز گلاب اندرو ریختهاند
پس در ورق زرد گلشن بیختهاند
وانگاه به شاخ سروش آویختهاند
![]()
گر زیر فلک فکر من آزاد نبود
در حنجرهام اینهمه فریاد نبود
مسعود گر اندیشهٔ آزاد نداشت
از قلعهٔ نای خلق را یاد نبود
![]()
ای مرکزیان گر گل و ریحان خواهید
ور بلبل سرمست غزلخوان خواهید
یا مرکز ملک را به بجنورد کشید
یا آنکه بهار را به تهران خواهید
![]()
شد نیمی عمر در خرافات هدر
وندر حیرت گذشت یک نیم دگر
و امروز به چنگ لاالهیم اندر
ز الله مگر به مرگ یابیم خبر
![]()
گر مانده و ناتوان و گر خسته و زار
ما وز طلبش دست کشیدن، زنهار
افتان خیزان رسیم تا منزل دوست
پرسان پرسان روبم تا خیمهٔ یار
![]()
ای بسته چو فندق به سرانگشت، نگار
رویت چو چراغ و طرّهات چون شب تار
از مدرسه و کتاب گشتم بیزار
ای ترک پسر دختر انگور بیار
![]()
با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار
![]()
ای زورآور که خون ما خورده پریر
وی بسته فرو قماط ما با زنجیر
امروز تو کاملی و ما رشدپذیر
فردا باشد که ما جوانیم و تو پیر
زاغی می گفت اگر بمیرد شهباز
من جای کنم بدست شاهان از ناز
بلبل بشنید وگفت کای بندهٔ آز
رو لاف مزن با وزغ وموش بساز
![]()
ای سادهدلان زر گرگ حیلتباز
با جهد شما سیم و زر آورد فراز
چون حب زری ازو نمودید نیاز
ناگاه میانتان جدا کرد چو گاز
![]()
چون از در تسلیم نشد یار، عزیز
در چنگ رضا گشت گرفتار، عزیز
خورد آن گلتازه چوب و شد نفی بهخوار
زین کار عزیز خوار شد خوار عزیز
![]()
آمد رمضان و خلق رفتند ز هوش
شد میکدهها قفل و زبانها خاموش
تا نشنود الغیاث میخواران را
مینای عرق پنبه نهادست به گوش
مطلب مرتبط:



