شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۱۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر نو شاعران» ثبت شده است

شعر نو اخوان ثالث قصه ای از شب

اخوان ثالث

شعر نو اخوان ثالث

قصه ای از شب


شب است

شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور
فغانهای سگی ولگرد می آید به گوش از دور
به کرداری
که گویی می شود نزدیک
درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه قطره هایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
دود بر چهره ی او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوش آیندی
نشسته شوهرش بیدار ، می گوید به خود در ساکت پر درد
گذشت امروز ، فردا
را چه باید کرد ؟
کنار دخمه ی غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند
دل و سرشان به می ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است
شب است
شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک
نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی
خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب می گرید
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته ، چشمش تار

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،شعر نو، شعر نو شاعران،

مطلب مرتبط:

گلچین اشعار مهدی اخوان ثالث

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شعر نو اخوان ثالث بی سنگر

اخوان ثالث

شعر نو اخوان ثالث

بی سنگر


در هوای گرفته ی پاییز
وقت بدرود شب ، طلوع سحر
پیله اش را شکافت پروانه
آمد از دخمه ی سیاه به در
بالها را به شوق بر هم زد
از نشاط
تنفس آزاد
با نگاهی حرصی و آشفته
همره آرزو به راه افتاد
نقش رخسار بامداد هنوز
بود پر سایه از سیاهی سرد
داشت نقاش خسته از پستو
کاسه ی رنگ زرد می آورد
رد شد از دشت صبح پروانه
با نگاهی حرصی و آشفته
دید در پیله زار دنیایی
چشم باز و بصیرت خفته
آی ! پروانک ! روی به کجا ؟
آمد از پیله زار آوایی
باد سرد خزان سیه کندت
چه جنونی ، چه فکر بیجایی
فصل پروانه نیست فصل خزان
نیم پروانه کرمکی گفتا
لااقل باش تا بهار آید
لااقل باش ... محو شد آوا
رد شد از دشت صبح پروانه
به چمنزار نیمروز رسید
شهر
پروانه های زرین بال
نور جریان پشت بر خورشید
اوه ، به به غریب پروانه
از کجایی تو با چنین خط و خال ؟
شهر عشاق روشنی اینجاست
شهر پروانه های زرین بال
نه غریبن من ، آشنا هستم
از شبستان شعر آمده ام
خسته از پیله های مسخ شده
از سیه دخمه ام برون زده ام
همرهم
همرهم
آرزو ، به کلبه ی شعر
آردها بیخت ، پر وزن آویخت
بافته از دل و تنیده ز جان
خاطرم نقش حله ها انگیخت
از شبستان شعر پارینه
من همان طفل ارغنون سازم
ارغنون ناله های روح من است
دردناک است و وحشی آوازم
اینک از راه دور آمده ام
آرزومند آرزوی دگر
در
دلم خفته نغمه های حزین
از تمنای رنگ و بوی دگر
اوه ، فرزند راه دور ! بیا
هر چه داری تو آرزوی اینجاست
بر چمنها نشست ، پروانه
گفت : به به چه تازه و زیباست
روزها رفت و روزها آمد
بود پروانه گرم لذت و گشت
روزهایی چه روزهای خوشی
در چمنزار نیمروز گذشت
تا
شبی دید آرزوهایش
همه دلمرده اند و افسرده
گریه هاشان دروغ و بی معنی ست
خنده هاشان غریب و پژمرده
گفت با خود که نیست وقت درنگ
این گلستان دگر نه جای من است
من نه مرد دروغ و تزویرم
هر چه هست از هوای این چمن است
بشنید این سخن پرستویی
داستانش به آفتاب
بگفت
غم پروانه آفتابی شد
روزها رفت و او نه خورد و نه خفت
آفتاب بلند عالمگیر
من دگر زین حجاب دلزده ام
دوست دارم پرستویی باشم
که ز پروانگی کسل شده ام
عصر تنگی که نقشبند غروب
سایه می زد به چهره ای روشن
می پرید از چمن پرستویی
آه ... بدرود ، ای شکفته
چمن
بالها را به شوق بر هم زد
از نشاط تنفس آزاد
با نگاهی حریص و آشفته
همراه آرزو به راه افتاد
به کجا می روی ؟ پرستوی خرد
از چمنزار آمد این آوا
لااقل باش تا بیاید صبح
لااقل باش ... محو گشت صدا
از چمنزار نیمروز پرید
همره آرزو پرستویی
در غبار
غروب دوداندود
دید از دور برج و بارویی
سایه خیسانده در سواحل شب
کهنه برجی بلند و دودزده
برج متروک دیر سال ، عبوس
با نقوشی علیل و مسخ شده
برجبان پیرکی سیاه جبین
در سه کنجی نشسته مست غرور
و به گرد اندرش ستایشگر
دو سه نو پا حریف پر شر و شور
بر جدار هزار رخنه ی برج
خفته بس نقش با خطوط زمخت
حاصل عمر چند افسونگر
میوه ی رنج چند شاخه ی لخت
گاه غمگین نگاه معصومی
از ورم کرده چشم حیرانی
گاه بر پرده ای غبار آلود
طرح گنگی ز داس دهقانی
رهگذر بر دهان برج نشست
گفت : وه ، این چه برج تاریکی ست
در پس پرده های نه تویش
آن نگاه شراره بار از کیست ؟
صف ظلمت فشرده تر می گشت
دره ی شب عمیق تر می شد
آسمان با هزار چشم حسود
در نظارت دقیق تر می شد
هی ! که هستی ؟ سکوت برج شکست
هی ! که هستی ؟ پرنده ی مغموم
مرغ سقایکی ؟ پرستویی ؟
بانگ زد برجبان در آن شب
شوم
برج ما برج پرده داران است
همه کس را به برج ما ره نیست
چه شد اینجا گذارت افتاده ست ؟
سرگذشت تو چیست ؟ نام تو چیست ؟
از شبستان شعر آمده ام
من سخن پیشه ام ، سخنگویم
مرغکی راه جوی و رهگذرم
مرغ سقایکم ، پرستویم
مرغ سقایکم چو می خوانم
تشنگان را
به آب و دانه ی خویش
و پرستویم آن زمان که کنم
عمر در کار آشیانه ی خویش
دانم این را که در جوار شما
کشتزاری ست با هزار عطش
آمدم کز شما بیاموزم
که چه سان ریزم آب بر آتش
آمدم با هزار امید بزرگ
و همین جام خرد و کوچک خویش
آمدم تا ازین مصب عظیم
راه
دریای تشنه گیرم پیش
برج ما جای آِیان تو نیست
گفت آن نغمه ساز نو پایک
تشنگان را بخار باید داد
دور شو دور ، مرغ سقایک
صبحدم کشتزار عطشان دید
در کنارش افتاده پیکر غم
در به منقار مرغ سقایک
برگ سبزی لطیف ، پر شبنم
رفته در خواب ، خواب جاویدان
وقت بدرود شب ، طلوع سحر
با تفنگی کبود و گرد آلود
رهگذر ، جنگجوی بی سنگر

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،شعر نو، شعر نو شاعران،

مطلب مرتبط:

گلچین اشعار مهدی اخوان ثالث

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شعر نو اخوان ثالث باغ من

اخوان ثالث

شعر نو اخوان ثالث

باغ من 


آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تا پودش باد
گو برید ، یا نروید ، هر چه در هر کجاکه خواهد
یا نمی خواهد
باغبانو رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی
نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاییز

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،شعر نو، شعر نو شاعران،

مطلب مرتبط:

گلچین اشعار مهدی اخوان ثالث

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شعر نو اخوان ثالث داوری

اخوان ثالث

شعر نو اخوان ثالث

داوری


هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،شعر نو، شعر نو شاعران،

مطلب مرتبط:

گلچین اشعار مهدی اخوان ثالث

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شعر نو اخوان ثالث پند

اخوان ثالث

شعر نو اخوان ثالث

پند


بخز در لاکت ای حیوان ! که سرما
نهانی دستش اندر دست مرگ است
مبادا پوزه ات بیرون بماند
که بیرون برف و باران و تگرگ است
نه قزاقی ، نه بابونه ، نه
پونه
چه خالی مانده سفره ی جو کناران
هنوز ای دوست ، صد فرسنگ باقی ست
ازین بیراهه تا شهر بهاران
مبادا چشم خود برهم گذاری
نه چشم اختر است این ، چشم گرگ است
همه گرگند و بیمار و گرسنه
بزرگ است این غم ، ای کودک ! بزرگ است
ازین سقف سیه دانی چه بارد ؟
خدنگ ظالم
سیراب از زهر
بیا تا زیر سقف می گریزیم
چه در جنگل ، چه در صحرا ، چه در شهر
ز بس باران و برف و باد و کولاک
زمان را با زمین گویی نبرد است
مبادا پوزه ات بیرون بماند
بخز در لاکت ای حیوان ! که سرد است

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،شعر نو، شعر نو شاعران،

مطلب مرتبط:

گلچین اشعار مهدی اخوان ثالث

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت