شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۲۷۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار زیبا» ثبت شده است

گلچین اشعار سعدی

گلچین اشعار سعدی

آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست   
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست  
گو میخ مزن که خیمه می‌باید کند   
گو رخت منه که بار می‌باید بست سعدی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

گل که هنوز نو به دست آمده بود   
نشکفته تمام باد قهرش بربود  
بیچاره بسی امید در خاطر داشت   
امید دراز و عمر کوتاه چه سود؟ سعدی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

چون ما و شما مقارب یکدگریم   
به زان نبود که پرده‌ی هم ندریم  
ای خواجه تو عیب من مگو تا من نیز   
عیب تو نگویم که یک از یک بتریم سعدی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

آیین برادری و شرط یاری   
آن نیست که عیب من هنر پنداری  
آنست که گر خلاف شایسته روم   
از غایت دوستیم دشمن داری سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

روزی گفتی شبی کنم دلشادت   
وز بند غمان خود کنم آزادت  
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت   
وز گفته‌ی خود هیچ نیامد یادت؟ سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد   
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست  
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز  
وگرنه سیل چو بگرفت،سد نشایدبستسعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

نادان همه جا با همه کس آمیزد   
چون غرقه به هر چه دید دست آویزد  
با مردم زشت نام همراه مباش   
کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

مردان همه عمر پاره بردوخته‌اند  
قوتی به هزار حیله اندوخته‌اند  
فردای قیامت به گناه ایشان را   
شاید که نسوزند که خود سوخته‌اند سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

هر دولت و مکنت که قضا می‌بخشد   
در وهم نیاید که چرا می‌بخشد  
بخشنده نه از کیسه‌ی ما می‌بخشد   
ملک آن خداست تا کرا می‌بخشد سعدی  

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

حاکم ظالم به سنان قلم   
دزدی بی‌تیر و کمان می‌کند  
گله ما را گله از گرگ نیست   
این همه بیداد شبان می‌کند  
آنکه زیان می‌رسد از وی به خلق   
فهم ندارد که زیان می‌کند  
چون نکند رخنه به دیوار باغ   
دزد، که ناطور همان می‌کند  سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

گر خردمند از اوباش جفایی بیند  
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود  
سنگ بی‌قیمت اگر کاسه‌ی زرین بشکست   
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

با گل به مثل چو خار می‌باید بود  
 با دشمن، دوست‌وار می‌باید بود  
خواهی که سخن ز پرده بیرون نرود   
در پرده روزگار می‌باید بود سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ای صاحب مال، فضل کن بر درویش  
گر فضل خدای می‌شناسی بر خویش  
نیکویی کن که مردم نیک‌اندیش   
از دولت بختش همه نیک آید پیش سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟   
یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟  
نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست  
از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت  
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد  
ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست   
دزد دزدست وگر جامه‌ی قاضی دارد سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

سخن گفته دگر باز نیاید به دهن   
اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد  
تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن   
که چرا گفتم و اندیشه‌ی باطل باشد سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور   
قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار  
هزار شربت شیرین و میوه‌ی مشموم   
چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار سعدی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

مگسی گفت عنکبوتی را   
کاین چه ساقست و ساعد باریک  
گفت اگر در کمند من افتی  
پیش چشمت جهان کنم تاریک  سعدی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

چو می‌دانستی افتادن به ناچار   
نبایستی چنین بالا نشستن  
به پای خویش رفتن به نبودی   
کز اسب افتادن و گردن شکستن؟ سعدی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی   
هر چند که بالغ شدی آخر تو آنی  
شکرانه‌ی زور آوری روز جوانی   
آنست که قدر پدر پیر بدانی سعدی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

گدایان بینی اندر روز محشر   
به تخت ملک بر چون پادشاهان  
چنان نورانی از فر عبادت   
که گویی آفتابانند و ماهان  
تو خود چون از خجالت سر برآری   
که بر دوشت بود بار گناهان  
اگر دانی که بد کردی و بد رفت  
بیا پیش از عقوبت عذرخواهان سعدی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار ژاله اصفهانی

گلچین اشعار ژاله اصفهانی

اگر پرسند از من زندگانی چیست، خواهم گفت:
همیشه جستجو کردن
جهان بهتری را آرزو کردن... ژاله اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

روی درخت ِ گردوی گس آن کلاغ ِ پیر 
صد سال خانه کرد و ُ هزاران هزار بار 
گردو از آن درخت بدزدید وُ خاک کرد 
هر بار روی خاک 
منقار ِ خویش را ِز کثافات پاک کرد 
یک بار هم ندید 
آن بلبل ِ جوان ِ غزلخوان ِ باغ را 
یا دید وُ حس نکرد 
آن روح ِ عاشقانهء دور از کلاغ را ژاله اصفهانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای رهای دریا بر افشانید،
نه در برکه،
نه در رود:
که خسته شدم از کرانه های سنگواره
و از مرزهای مسدود ژاله اصفهانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.   ژاله اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

شکوه آرزو را
بازگو کن
ندار از هیچ کس باکی ،هراسی
به هر چیزی نمیخواهی
بگو نه
اگر راه رهایی زیر سنگ است
تمام کوه ها را زیرو رو کن
وگر بشکست جام آرزویت
تلاطمهای دریا را
سبو کن ژاله اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

درخت آمده از پشت در به دیدن من
که بشنود خبر لب به جان رسیدن من
ولی درخت نداند که من چه جان سختم
هزار ساله درختم
که هر چه باد خزانی کند پریشانم
زنو شکوفه دهم ،باز هم جوانه کنم
و هر جوانه ی نو را پر از ترانه کنم ژاله اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

چه سرسبز ،چه سرشارند!
آنان که اگر رنجی آشکار و نهان دارند
توان آن دارند
کز زیر آوار سر برآرند
با بانگ بلند من هستم
من هستم
کز زیبایی رنگ ها و آهنگ های جهان
سرمستم. ژاله اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

هنوز در دل ما شور و زور بازوست
بیا درخت بکاریم ، باز روی زمین
بدون آنکه بگوئیم،
کی شکوفه دهد
و میوه ای که به بار آورد،
که خواهد چید.
بهار تازه نفس،خرم و دل افروز است
بیا خیال کنیم
تولد من و تو صبحگاه امروز است. ژاله اصفهانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان  

پیراهن کبود پر از عطر خوش را 
برداشتم که باز بپوشم پی بهار 
دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم 
در آسمان آبی آن مانده یادگار 
آمد به یاد من که ز غوغای زندگی 
حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام 
آن شعله های سرکش سوزان عشق را 
در سینه گداخته خاموش کرده ام  ژاله اصفهانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

نوبهار آمد و از سبزه زمین زیبا شد
بوستان بار دگر دلکش و روح افزا شد
سبزه رویید و چمن سبز شد و غنچه شکفت
باغ یک پارچه آتشکده از گلها شد
بوی گل آورد از طرف چمن باد بهار
موسم گردش دشت و دمن و صحرا شد
ای عجب گر دل بگرفته من وا نشود
اندر این فصل که از باد صبا گل وا شد
وقت آن است که خاطر شود آزاد زغم
باید از شادی گل شاد شد و شیدا شد
مرغ دل در قفس سینه نگیرد آرام
تا غزل خوان به چمن بابل خوش آوا شد
ژاله صبحدم از چشم تر ابر چکید
گشت همخانه گل، گوهر بی همتا شد ژاله اصفهانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

اگر هزار قلم داشتم
هزار خامه که هر یک هزار معجزه داشت
هزار مرتبه هر روز می نوشتم من
حماسه ای و سرودی به نام آزادی ... ژاله اصفهانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

گیاه وحشی کوهم نه لاله ی گلدان 
مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر
به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم 
مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است 
ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون 
به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون 
سرشت سنگی من آشیان اندوه است 
جدا ز یار و دیار دلم نمی خندد 
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه 
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار 
مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد 
مرا گریه میار  ژاله اصفهانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

پرندگانِ مهاجر در این غروبِ خموش
که ابرِ تیره تَن اَنداخته، به قلّۀ کوه
شما شتابزده راهیِ کجا هستید
کشیده پَر به افق، تک تک و گروه گروه؟
چه شد که روی نهادید بر دیارِ دگر
چه شد که از چمنِ آشنا سفر کردید
مگر چه درد و شکنجی در آشیان دیدید
که عَزمِ دشت و دَمَن هایِ دورتر کردید؟... ژاله اصفهانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

خراب گشته دلم از خرابی ایران
فکنده منظر این ملک آتشم بر جان...
از این مناظر غم‌خیز در شگفت‌ام من
که درد اینهمه بدبخت کی شود درمان
چرا نباید خوشبخت باشد این ملت
چرا نباید شاداب باشد این بوستان. ژاله اصفهانی

 

ژاله اصفهانی (مستانه سلطانی)
 شاعر امید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار رهی معیری

گلچین اشعار رهی معیری

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عـاشقی ها از دلـم دیوانگی هـا از سرم
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتـشــی جــاویــــد باشـــد در دل خاکـستـــــرم
سـرکـشـــی آمــوخت بخت از یـار یـا آمــوخت یار
شـیـــــوه بــازیــگـــــــری از طــالـــــــع بــازیـگــــــرم؟
خــاطـــرم را الفتـــی بـا اهـل عالـــم نیســت نیســت
کــــز جهــــانی دیـگــــرنــد و از جهـــانــــی دیـگــــرم. . .
رهی معیری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

سـاقــی بده پیمانه ای ز آن می کـــه بی خویشم کنـــد
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان مــی کـــه در شبهـــای غـــم بـارد فــروغ صبحـــــدم
غافل کنـد از بیش و کم فارغ ز تشویشم کنـد
نــور سحــرگـــاهی دهــد فیضی کـــه می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
ســـــوزد مــــــرا ســـــازد مــــــرا در آتـــش انــدازد مــــرا
وز من رهــا سازد مــــرا بیگانه از خویشم کند
بستانــد ای ســـرو سهـــی! سودای هستــی از رهی
یغما کنـد اندیشـه را دور از بـــد اندیشــم کند
رهی معیری

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعنـد و ز بـوی گــل پراکـــنده تـرند
ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین
مستـــان دگــــرند و خـــودپرستان دگرند
رهی معیری

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

از صـحبــت مـــــردم دل نـاشــاد گــــریــــزد
چون آهــوی وحشی که ز صیاد گــــریزد
پــروا کــند از باده کــشان زاهـد غـافل
چون کودک نادان که از استاد گریزد
دریاب کــه ایام گــل و صبـح جوانی
چون برق کـند جلوه و چون باد گـریزد
شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
کـــآســودگـــی از خــاطــر ناشاد گریزد...
رهی معیری

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم 
دل بـه مهـر بـاده نوشـان بسته ایم 
جـان بکــوی مـی فـروشـــان داده ایم
در بـه روی خود فــــروشـــان بستـــه ایم 
بحـــر طــوفـــان زا دل پــر جـــوش مـــاست 
دیـــده از دریـــای جـــوشــــان بستــــه ایم 
اشـــک غـــم در دل فــــرو ریــــزیـــم مـــا 
راه بــــر سیـــل خروشــــان بسته ایم 
بــر نخیـــزد نالــــه ای از مـــــا رهی
عهد الفت با خموشان بسته ایم
رهی معیری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

آیـــد وصـــال و هجــــر غـــم انگـــیز بگـــذرد
ساقــی بیـــار باده کــــه ایـن نیز بگـــذرد
ای دل به سردمهری دوران،صبور باش
کــز پی رسد بهار،چو پائیز بگذرد 
رهی معیری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

در پـیــش بـــی دردان چــــرا فـــریـاد بــــی حــاصــل کــــنم
گــــــر شکـــــوه ای دارم ز دل بـــا یـــار صـاحبــــدل کــــنم
در پــرده سـوزم همچــو گل در سینه جوشم همچو مل
مــن شمـــع رســـوا نیستم تا گـــــریه در محفل کنم
اول کــــنم انـــدیشـــه ای تــا بــرگـــــزینم پیشه ای
آخـــر به یک پیمانه مــــی اندیشه را باطل کـــنم
زآن رو ســـتــــانــــم جــــام را آن مایـــــه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گـــل شنیدم بــوی او مستانه رفتـــم سوی او
تا چـــون غبار کـــوی او در کـــوی جـــان منزل کــنم
روشـنـگــــــری افــلاکـــیـم چــون آفـتــــاب از پـاکــــیم
خـاکـــــی نیــم تــا خــویـش را سـرگـــرم آب و گــل کنم
غــــــرق تمـنـــــای تـــــوام مـــوجــــی ز دریــــای تــــــوام
مـــن نخــل سرکـــش نیستــم تـا خانــه در ساحــل کـــنم
رهی معیری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

ما را دلی بود کـه ز دنیای دیگر است 
ماییم جای دیگر و او جای دیگـــر است...
امـــروز میخــوری غـــم فـــردا و همچنــــان 
فــــردا بــــه خاطـــرت غم فردای دیگــر است 
گـــر خلـــق را بـــود ســـر ســودای مـال و جاه
آزاده مــــرد را ســـر و ســـودای دیـگـــر اســت 
دیشب دلــم بــه جلــوه مستـــانه ای ربــود 
امشــب پـــی ربــــودن دلهـای دیگر است 
غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی 
آسودگی اگر طلبی جای دیگر است
رهی معیری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

همراه خود نسیم صبا می برد مرا
یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟
ســوی دیـــار صبــح رود کــــاروان شــب
بــاد فنـــا بـــه ملـــک بـقـــا مـــی برد مـرا
بـا بـال شـوق ذره بــه خورشیــد مـی رسد
پـــرواز دل بـــه ســـوی خـــدا مـــی بـرد مــــرا
گـفتم کــه بوی عشق که را می برد ز خویش؟
مستانـــه گـــفت دل کــــه مـــرا مــی بـــرد مــــرا
بـــرگ خـــزان رسـیــــده بـــــی طـــاقتــــم رهـــی
یــک بـــوســــه نسیـــــم ز جـــــا مـــی بــــرد مــــرا
رهی معیری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

بس کــه جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام
همچـو نسیم از این چمن پای برون کشیده‌ام
شمـــع طــرب ز بخت مـــا آتش خانه‌ســـوز شـــد
گــشت بلای جـــان مـــن عشـق بـــه جان خریده‌ام
حاصــل دور زندگــی صحبت آشنـــا بــــود
تـــا تــــو ز مـــن بریده‌ای من ز جهــان بریده‌ام
تــا تــــو مــــراد مــن دهی کـــشته مـــرا فراق تو
تــا تـــو به داد مـــن رسی مـن بـــه خدا رسیده‌ام...
رهی معیری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

گــــر چــــه روزی تیـــره تـــر از شــام غم باشد مــرا
در دل روشــن صفـــای صبحـــدم بــاشــــد مــــرا
زرپرستــی خـــواب راحـــت را ز نرگس دور کـرد
صرف عشرت می کنـم گـر یک درم باشد مرا
خواهش دل هر چه کمتر شادی جان بیشتر
تا دلـــی بـــی آرزو باشـــد چــه غــم باشد مرا
در کـــنار مـــن ز گـــرمی بـــر کـــنـاری ای دریــــغ
وصـــل و هجران غــم و شادی به هـــم باشد مرا...
رهی معیری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی
در تـــو بـــود هـــر چـــه تمنـا کنـــی
عـــافیت از غیــر نصیـــب تـــو نیســـت
غیـــر تـــو ای خستــه طبیب تــو نیست
از تـــــو بــــــود راحــــــت بـیـمــــــــار تـــــو
نیســت بـــــه غیــــــر از تـــــو پــرستــار تــــو
همـــــدم خــــود شـــو کـــــه حبیـــب خـودی
چـــــاره خـــود کـــــن کـــــه طبیـــب خـــودی
غیــــــر کـــــــه غــافــــــل ز دل زار تســــــــت
بــــی خبـــــــر از مصلحــــت کــــــار تســــت
بــــــر حــــذر از مصلحـــت انــدیش بــاش
مصلحـــت انــدیــش دل خویـــش باش
چشم بصیــــــرت نگـشـایــی چـــرا؟
بی خبر از خویـش چرایی چرا؟...
رهی معیری

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میــان لاله و گـــل آشیـــانـــی داشتم
گــرد آن شمع طرب می سوختـم پروانه وار
پــای آن ســـرو روان اشـــک روانـــی داشتــم
آتشـم بر جــان ولی از شکــوه لب خاموش بود
عشــق را از اشــک حســرت ترجمــانی داشتــم
چــون سرشک از شــوق بــودم خاکــبوس در گــهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خــزان با ســـرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمیــن با مــاه و پرویــن آسمــانی داشتــم
درد بــی عشقــی زجانــم بـرده طاقت ورنه من
داشــتــــــم آرام تــا آرام جــــانـــــی داشــــتـــــم
بلبــل طبعــم «رهی» باشـــد زتنهـــایی خمــــوش
نـغــمـــه‌هــا بـــودی مــــرا تـــا هــم زبانـــی داشتــــم
رهی معیری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار رودکی

گلچین اشعار رودکی

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود

حال من از اقبال تو فرخنده شود

وز غیر تو هر جا سخن آید به میان

خاطر به زار غم پراگنده شود رودکی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلف مشو، آزاد بزی

در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل

بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم

این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

در منزل غم فگنده مفرش ماییم

وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم

عالم چو ستم کند ستمکش ماییم

دست خوش روزگار ناخوش ماییم رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو

وی گریهٔ طفل بی گناه از غم تو

افغان خروس صبح گاه از غم تو

آه از غم تو! هزار آه ازغم تو! رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

از کعبه کلیسیا نشینم کردی

آخر در کفر بی‌قرینم کردی

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست

ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی! رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

چرخ کجه باز، تا نهان ساخت کجه

با نیک و بد دایره درباخت کجه

هنگامهٔ شب گذشت و شد قصه تمام

طالع به کفم یکی نینداخت کجه رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

در رهگذر باد چراغی که تراست

ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست

بوی جگر سوخته عالم بگرفت

گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست! رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

با آن که دلم از غم هجرت خونست

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب

هجرانش چنینست، وصالش چونست؟ رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

جایی که گذرگاه دل محزونست

آن جا دو هزار نیزه بالا خونست

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند که حال مجنون چونست؟ رودکی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بی روی تو خورشید جهان‌سوز مباد

هم بی‌تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد

روزی که ترا نبینم آن روز مباد رودکی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

جز حادثه هرگز طلبم کس نکند

یک پرسش گرم جز تبم کس نکند

ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم

یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند رودکی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

در جستن آن نگار پر کینه و جنگ

گشتیم سراپای جهان با دل تنگ

شد دست ز کار و رفت پا از رفتار

این بس که به سر زدم و آن بس که به سنگ رودکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار رضی‌الدین آرتیمانی

گلچین اشعار رضی‌الدین آرتیمانی

آنانکه جمال غیب دیدند همه
رفتند و به عیش آرمیدند همه
یک حرف ز مدعا نگفتند بکس
با آنگه به مدعی رسیدند همه رضی‌الدین آرتیمانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

این خلق جهان به یکدگر کینه ورند
گویا که ز مرگ خویشتن بی‌خبرند
همچون دو سگ گرسنه از بهر شکم
از روی حسد بیکدگر مینگرند رضی‌الدین آرتیمانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

از ذره سرگشته  قرار  تو کجاست
وی مشت غبار  اعتبار تو کجاست
درآمدن و بودن  و رفتن مهجور
ای عاجز مضطر اختیار توکجاست رضی‌الدین آرتیمانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
به میخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
میی ده که چون ریزیش در سبو
بر آرد سبو از دل آوز هو
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان تر از دل کند
از آن می که چون چشمت افتد بر آن
توانی در آن دید حق را عیان
از آن می که گر عکسش افتد به باغ
کند غنچه را گوهر شب چراغ
از آن می که گر عکسش افتد بجان
توانی بجان دید حق را عیان
از آن می که گر شب ببیند بخواب
چو روز از دلش سر زند آفتاب
میی صاف ز آلودگی بشر
مبدل به خیر اندرو جمله شر
می معنی افروز و صورت گداز
میی گشته مجنون راز و نیاز
میی از منی و تویی گشته پاک
شود جان ، چکد قطره ای گر به خاک
چشی گر از این باده کوکو زنی
شوی چون از او مست هوهو زنی
میی سر به سر مایه عقل و هوش
میی بی خم و شیشه در ذوق و جوش
بیا ساقیا می به گردش درآر
که می خوش بود خاصه در بزم یار
میی بس فروزانتر از شمع روز
می و ساقی و بادهٔ و جام سوز
میی کو مرا وارهاند ز من
ز آئین و کیفیت ما و من
از آن می حلال است در کیش ما
که هستی و بال است در پیش ما
از آن می حرام است برغیرما
که خارج مقامست در سیر ما
میی را که باشد در او این صفت
نباشد به غیر از می معرفت
تو در حلقه می پرستان در آ
که چیزی نبینی به غیر از خدا
بگویم که از خود فنا چون شوی
ز یک قطره زین باده مجنون شوی
بشوریدگان گر شبی سر کنی
از آن می که مستند لب تر کنی... رضی‌الدین آرتیمانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

مرا در دل غم جانانه‌ای هست
درون کعبه‌ام بتخانه‌ای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانه‌ای هست
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
که آنجا نالهٔ مستانه‌ای هست
نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانه‌ای هست
درخشان اختری شو گیتی افروز
و گر نه شمع در هر خانه‌ای هست
رضی گویی کجٰا آرام داری
کهن ویرانه، ماتم خانه‌ای هست رضی‌الدین آرتیمانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بیائید تا جمله مستان شویم
ز مجموع هستی پریشان شویم
چو مستان بهم مهربانی کنیم
دمی بی‌ریا زندگانی کنیم
بگرییم یکدم چو باران بهم
که اینک فتادیم یاران زهم
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد، یکنفس بیش نیست... رضی‌الدین آرتیمانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

جائی که به طاعات مباهات توان کرد
محراب صنم قبلهٔ حاجات توان کرد
من روی به کعبه نهم از خاک در تو
از کعبه اگر رو به خرابات توان کرد
چون روح قدس در طلب زندهٔ شوقم
در عشق تو اظهار کرامات توان کرد
نه جرأت پروانه و نه تاب سمندر
دعوی محبت به چه آیات توان کرد
آنجا که منم ز اهرمن اعجاز توان دید
و آنجا که توئی بندگی لات توان کرد رضی‌الدین آرتیمانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم به سامان آفریدند
نه دستم از گریبان واگرفتند
نه در دستم گریبان آفریدند
نه دردم را طبیبان چاره کردند
نه بیدردم چو ایشان آفریدند
نیامیزد سر دردت به گردم
که دردم عین درمان آفریدند
ز من با آنکه بی او نیستم من
بیابان در بیٰابان آفریدند
زلیخا گو چمن گلخن کن از آه
که یوسف بهر زندان آفریدند
مرا گویی پریشان از چه روئی
سر و زلفش پریشان آفریدند
رضی از معرفت بوئی نداری
تو را کز عین عرفان آفریدند رضی‌الدین آرتیمانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

مجنون که تمام محو لیلی نشود
شایستهٔ انوار تجلی نشود
گفتی که به عشق دل تسلی گردد
عشق آن باشد که دل تسلی نشود رضی‌الدین آرتیمانی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت