شعرهای کوتاه مهتاب یغما - اشعار مهتاب یغما
گوزن ها را به گلوله می بندیم...
تا کت چرم بپوشیم و
ژست های شاعرانه بگیریم...
مهتاب یغما
آرام دوستت خواهم داشت
طوری که
حتا خودت
از این عشق بویی نبری.
مهتاب یغما
پدر
جنگید
بی آنکه بداند
هیچ صلحی
موهای مادر را
مشکی نخواهد کرد.
مهتاب یغما
تنها در خلوت اتاق
با هر چیزی می شود حرف زد
با میز
با دفتر تلفن
با گل های شمعدانی
با هر چه که هست...
اما من دیوانه ام
میان این همه هست
با تو حرف میزنم که نیستی ...
مهتاب یغما
در سرزمین من
هیچ کس گرسنه نیست
اینجا
همه سیرند
از زندگی...
مهتاب یغما
تـنـهـایــم
آنـقـدر کـه
مـیـتـوانـم ســـاعـت هـا بـا تـلـفـن صـحـبـت کـنتم
بـی آنـکـه شـمـاره ای را گـرفـتـه بـاشـم . . . .
مهتاب یغما