نیما یوشیج

شعرهای نو نیما یوشیج

مهتاب

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر.
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جان اش کشتم
و به جان دادم اش آب.
ای دریغا! به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.

 

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،شعر نو، شعر نو شاعران،

مطلب مرتبط:

گلچین اشعار نیما یوشیج