کن رها از بند محنت دوستان خویش را
تا نبینی در جهان روی غم و تشویش را
ما اگر نیکیم ، اگر بد ، در مثل آئینه ایم
هر که در آئینه بیند ،نقش روی خویش را
تا که سرگردان نمانی در عمل ، از کف مده
دامن تدبیر و عقل مصلحت اندیش را
دامن دولت توان در سایه ی همت گرفت
همت عالی توانگر میکند درویش را
کن حذر از یار بد طینت ، که چون هرجا رسد
میزند چون کژدم از خبث طبیعت نیش را
ای "رسا" در بزمگاه زدگی از کف مده
دامن یاران خوش بزم و ارادت کیش را قاسم رسا
با اهل زمانه مهربان باید بود
آسوده ز محنت جهان باید بود
هم سرِّ درون خود نهان باید داشت
هم محرم راز دگران باید بود قاسم رسا
از حادثه جهان دل افسرده مکن
گلهای امید خویش پژمرده مکن
خواهی که جهان به خرمی بگذاری
خود رنجه مدار و کس دل آزرده مکن قاسم رسا
الهى بى پناهان را پناهى
به سوى خسته حالان کن نگاهى
مرا شرح پریشانى چه حاجت
که بر حال پریشانم گواهى
خدایا تکیه بر لطف تو دارم
که جز لطفت ندارم تکیه گاهى
دل سرگشته ام را رهنما باش
که دل بى رهنما افتد به چاهى
نهاده سر به خاک آستانت
گدایى، دردمندى، عذرخواهى
گرفتم دامن بخشنده اى را
که بخشد از کرم کوهى به کاهى
خوشا آن کس که بندد با تو پیوند
خوشا آن دل که دارد با تو راهى
زنخل رحمت بى انتهایت
بیفکن سایه بر روى گیاهى
به آب چشمه لطفت فرو شوى
اگر سر زد خطایى، اشتباهى
مران یا ربّ زدرگاهت "رسا" را
پناه آورده سویت بى پناهى قاسم رسا
در جهان لطف خداوند بود یار کسی
کز ره لطف گشاید گره از کار کسی
خواهی ار پرده ی اسرار ترا کس ندرد
پرده ز نهار مکن پاره ز اسرار کسی
مدعی تا ننهد بر سر دیوار تو پای
پای ز نهار منه بر سر دیوار کسی
نکشد هیچ کسش بار غم و محنت و درد
آنکه در محنت و سختی نکشد بار کسی
طاعتی نیست پسندیده تر از خدمت خلق
دل به دست آر و مزن دست به آزار کسی... قاسم رسا