هان ! در این جهان هراس به دل راه مده
بزودی خواهی دریافت ، چه بزرگ مرتبه است ،رنج کشیدن و قویدل بودن .
چون مادر مشتاقی که در انتهای روز،
دست کودک خود را میگیرد و او را به بستر می برد
و کودک ،نیمی به رضا و نیمی به نا خشنودی به همراه او می رود
و باز یچه های شکسته خود را بر زمین به جای می نهد
در حالی که از میان در گشوده هنوز بر آن ها چشم دوخته
نه یکسره مطمئن و نه یکسره آسوده خاطر
از گفته مادر که به او وعده بازیچه های دیگر می دهد
که هر چند ممکن است با شکوهتر باشند
اما شاید او را خوشتر نیایند
بدینگونه است رفتار طبیعت با ما
بازیچه های ما را یک یک از ما می رباید و دست ما را می گیرد
و با چنان نرمی ما را به آرامگاه خود می برد
که بدشواری می توان دانست که مایل به رفتن هستیم یا نه
زیرا چنان خواب آلوده ایم که نمی فهمیم
که ناشناخته ها از شناخته ها تا چه پایه برترند لانگ فلو
زمانی که روحیه ی شما سست می شود و ناامید می گردید
به یاد آورید: پایین تر جزر است که مد را ایجاد می کند لانگ فلو
مرا دیگر یارای ایستادگی نیست ، ولی تسلیم نخواهم شد
این رزمی نیست که در آن کم دلان تیغ بر کشند
در این جا مغلوب ، فاتح میدان است . لانگ فلو
از بهار عشق و جوانی بهره بگیر
باقی را هر چه هست به فرشته ی نیکوکاری واگذار؛
چرا که زمان به زودی این حقیقت را به تو خواهد آموخت که
در لانه ی سال پیش
مرغان بجای نمانده اند لانگ فلو
در آوردگاه پهناور دنیا
در اردوی زندگی
چون گوسفندانی مباش که بی اراده رانده می شوند
قهرمانی باش در تکاپو لانگ فلو
دلهای خانه نشین خوشبخت ترند
زیرا دلهای آواره نمی دانند به کجا می روند
گرانبارند از تشویش و گرانبارند از اندیشه لانگ فلو
اگر ذهن
که بر بدن فرماندهی میکند
به گونه ای خود را فراموش کند که انگار بر بردهی خود لگد میزند
برده که هرگز آن اندازه سخاوتمند نیست که بتواند آسیب و خستگی را ببخشد
شورش میکند و ستمگر را در هم میکوبد لانگ فلو
آرام باش ای دل غمگین!
از شِکوه بس کن؛
پشت ابرها هنوز خورشید می درخشد؛
سرنوشت تو همان است که دیگران دارند.
در هر زندگی باید بارانهایی فرو ریزد و برخی روزها تیره و حزن انگیز باشند لانگ فلو
ای دلهای کوچک که سخت تب آلود و ناشکیبا می تپید و می زنید
با آرزوهایی سخت نیرومند و بی انتها
قلب من که زمانی بس دراز از هیجانها درخشیده و افروخته مانده
اکنون به خاکستر بدل شده
و آتشهای خود را می پوشاند و پنهان می کند لانگ فلو
به آینده
هرچند شیرین و دلپسند
اعتماد مکن؛
بگذار گذشتهی از دست رفته
به خاک سپرده شود؛ عمل کن
عمل در زمان زندهی حال لانگ فلو
به آینده دل مبند
هر چند نویدبخش!
بگذار تا گذشته ی معدوم نعش خود را به خاک سپارد!
کار کن، کار در زمان حال که نقد است؛
با دل امیدوار و توکل به کردگار لانگ فلو
در خانه بمان قلب من و استراحت کن
قلبهای حافظ خانواده
خوشبختترینند لانگ فلو
چه شکوهی دارد این جهان
در چشم کسی که با دلی آرزومند
زیر آسمان پر جبروت و درخشان به پیش می رود لانگ فلو
کسی که برای خود احترام قایل است
از گزند دیگران در امان است.
او کتی را بر تن دارد که کسی را یارای پاره کردن آن نیست لانگ فلو
دلهای ما گرچه مردانه و دلیراند
با اینهمه
چون طبل های گلو گرفته ای آهنگهای عزا را در راه گورستان می نوازند لانگ فلو
ای گور! آنها را برگیر، و بگذار
تا در سینهی تنگ تو آرام گیرند
جامههای عاریتی هستند که روح به دور افکنده
و تنها برای ما گرامیاند! لانگ فلو
ای ابدیّت بزرگ آنها را برگیر!
زندگی کوتاه ما تندبادی بیش نیست
که شاخههای درخت تو را خم میکند
و شکوفههای آن را بر خاک میپراکند! لانگ فلو
به دشواری می توان دانست که مایل به رفتن هستیم یا نه
زیرا چنان خواب آلوده ایم که نمی فهمیم ناشناخته ها
از شناخته ها تا چه پایه برتر هستند. لانگ فلو
ای مرگ! برگیر و با خود ببر
آنچه را که میتوانی از آنِ خود بشماری!
آنچه از آن تست همان تصویری است که بر این خاک نقش شده.
همین و بس! لانگ فلو