شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۱۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار عرفانی» ثبت شده است

گلچین غزلیات سلمان ساوجی

گلچین غزلیات سلمان ساوجی

گلچین غزلیات سلمان ساوجی

غزلیات سلمان ساوجی
خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب


خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب
هیچ طبیبی نبودچون حبیب
آه! که بیمار غمت، عرض حال
کر دو نفر مود جوابی، طبیب
یک هوسم هست، که در پای تو
جان بدهم، کوری چشم رقیب
می‌سپرم راه هوایت، به سر
این ادب آن نیست، که داند، ادیب
عاشق مسکین، که غریب است و زار
گر بنوازیش، نباشد غریب
طالب وصل توام، اما چه سود
سعی تو چو سلمان نباشد، نصیب
تا ز در بسته نگردد ملول
« نصر من الله و فتح قریب»

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سلمان ساوجی
نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟


نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟
روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی
در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟
گر منم دور ز روی تو، دل من با توست
نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟
برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر
سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟
دل در آن چاه ز نخ مرد و به مویی کارش
بر نمی‌آوری، ای یوسف از آن چاه چرا؟
نیک‌خواه توام و روی تو، دلخواه من است
می‌رود عمر عزیزم، نه به دلخواه چرا؟
پادشاه منی و من، ز گدایان توام
از گدایان، خبری نیستت ای ماه چرا؟
در ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را
«حاش لله» که بود، رانده درگاه چرا؟

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سلمان ساوجی
امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما


امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما
تو مست می حسنی، من، مست می سودا
از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه
دیوانه چو بنشیند، با مست بود غوغا
آن جان که به غم دادم، از بوی تو شد حاصل
وان عمر که گم کردم، در کوی تو شد پیدا
ای دل! به ره دیده، کردی سفر از پیشم
رفتی و که می‌داند، حال سفر دریا؟
انداخت قوت دل را، بشکست به یکباره
چون نشکند آخر نی، افتاد از آن بالا؟
تا چند زنم حلقه؟ در خانه به غیر از تو
چون نیست کسی دیگر، برخیز و درم بگشا
از بوی تو من مستم، ساقی مدهم ساغر
بگذار که می‌ترسم، از درد سر فردا
در رهگذر مسجد، از مصطبه بگذشتم
رندی به کفم برزد، دامن، که مرو ز اینجا
نقدی که تو می‌خواهی، در کوی مسلمانی
من یافته‌ام سلمان؟ در میکده ترسا

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات سلمان ساوجی
دل من زنده می‌گردد به بوی وصل دلداران


دل من زنده می‌گردد به بوی وصل دلداران
دماغم تازه می‌دارد نسیم وعده یاران
الا ای صبح مشتاقان بگو خورشید خوبان را
که تا کی ذره سان گردند در کویت هواداران
شبی احوال بیماران بپرس از شمع مومن دل
که بیمارست و می‌سوزد همه شب بحر بیماران
مرا ای لعبت ساقی ز جام لعل شیرینت
بده کامی که در تلخی سر آمد عمر میخواران
به هشیاران مده می را به مستان ده که در مجلس
قدح خون در جگر دارد، مدام از دست هشیاران
صبا از کوی او بویی، بجان گرمی دهد اینک
نشسته بر سر کویند و جان بر کف خریداران
بهر یک موی چون سلمان گرفتاریست در بندت
گرفتارت کند ترسم، شبی آه گرفتاران

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات سلمان ساوجی
من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام


من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام
گاهی ز دل بود گله، گاهی ز دیده‌ام
من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده‌ام کنون
از دل ندیده‌ام همه از دیده دیده‌ام
آه دهن دریده مرا فاش کرد راز
او را گناه نیست، منش برکشیده‌ام
اول کسی که ریخته است آب روی من
اشک است کش به خون جگر پروریده‌ام
عمری بدان امید که روزی رسم به کام
سودای خام پخته‌ام و نا رسیده‌ام
تا مهر ماه چهره تو در دلم نشست
از مهر و ماه مهر بکلی بریده‌ام
عشقت به جان خریدم و قصدم به جان کند
بر جان خویش دشمن جان را گزیده‌ام
بازا که در غم تو به بازار عاشقان
جان را بداده و غم عشقت خریده‌ام
شیدا صفت شراب غمت خورده‌ام بسی
لیکن ز باغ وصل تو یک گل نچیده‌ام
گویند بوی زلف تو جان تازه می‌کند
سلمان قبول کن که من از جان شنیده‌ام

غزلیات سلمان ساوجی
کارها دارد دل من با لب جانان هنوز


کارها دارد دل من با لب جانان هنوز
دور حسنش راست اکنون اول دوران هنوز
در بهار حسنش از صد گل یکی نشکفته است
گرد گلزارش کنون بر می‌دهد ریحان هنوز
روزی از چوگان زلف دوست تابی دیده‌ام
لاجرم چون گوی می‌گردیم سرگردان هنوز
بر سر بازار عالم راز من در عشق تو
آشکار شد ولی من می‌کنم پنهان هنوز
همچنان سودای زلفت می‌دهد تشویش دل
همچنان خطت تصرف می‌کند در جان هنوز
خورده‌ام از دست عشقت سال‌ها خون جگر
از نفس می‌آیدم چون نافه بوی جان هنوز
رهروان عشق در بیدای سودایت به سر
سال‌ها رفتند و پیدا نیستش پایان هنوز
در بهای یک سر مویت دو عالم می‌دهم
گر بدین قیمت به دست آید، بود ارزان هنوز
نرگس رعنا، شبی در خواب چشمت دیده است
بر نمی‌دارد سر از شرم تو از بستان هنوز
بر سر کوی خودم دیروز نرمک با رقیب
گفت یعنی زنده است این سخت جان سلمان هنوز؟
دل ز دست دوست می‌نالد که از عشقش جهان
تنگ شد بر من کجایی ای دل نادان هنوز


غزلیات سلمان ساوجی
غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد


غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد
هم دل به غم فرو شد، هم جان به هم برآمد
بر روی اهل عالم، بودیم بسته محکم
درهای دل ندانم، عشق از کجا درآمد؟
از زلف او کشیده راهیست در دل من
وز دل دریست تا جان، عشقش از آن درآمد
یار آشناست اما نشناخت هر کس او را
زیرا که هر زمانی، بر شکل دیگر آمد
مردانه رو به کویش ای دل که رفت دیده
در خون خود چو پیشش، با دامن تر آمد
درویش بر درش رو، کانکس که بر در او
درویش رفت ازین جا، آنجا توانگر آمد
دل با سر دو زلفش، زین پیش داشت کاری
بگذشته بود از آن سر، امروز با سر آمد
از ماجرای اشکم، مطرب ترانه سازد
بس قطره‌های خونین، کز چشم ساغر آمد
هر کس که مرد، روزی دربند زلف و عشقت
از خاک او نسیمی کامد، معنبر آمد
بیمار توست سلمان، وانگه خوش آن مریضی
کز آستانت او را، بالین و بستر آمد

غزلیات سلمان ساوجی
کسی که قصه درد مرا نمی‌داند


کسی که قصه درد مرا نمی‌داند
ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند
حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم
بجان دوست که طومار سر بپیچاند
بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را
به جست و جوی تو هر سو چو آب می‌راند
نگویمت: به تو می‌ماند از عزیزی عمر
که عمر اگرچه عزیز است، هم نمی‌ماند
به آروزی خیال توام خوش آمد خواب
گر آب دیده من بر منش نشوراند
به آب دیده بگردانم از جفای تو دل
که آب دیده من سنگ را بگرداند
گرفت دیده من آب و دل در آن آتش
که گر خیال تو آید کجاش بنشاند


غزلیات سلمان ساوجی
هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا می‌کشند


هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا می‌کشند
چون سر زلفت بدوشم بی‌سرو پا می‌کشند
بارها کردم من از رندی و قلاشی کنار
بازم اینک که در میان شهر، رسوا می‌کشند
گفته بودم: در کشم دامن ز خوبان، لیک بس
ناتوانان را به بازوی توانا می‌کشند
ما ز رسوایی نیندیشیم، زیرا مدتی است
تا خط دیوانگی بر دفتر ما می‌کشند
می‌کشم هر شب به جام چشمها، دریای خون
شادی آنانکه بر یاد تو دریا می‌کشند
خرم آن مستان که بی‌آمد شد ساغر مدام
از کف ساقی دردت، درد صهبا می‌کشند
دل خیال زلف و خالت کرد، گفتم: زینهار!
در گذر زینها که اینها سر به سودا می‌کشند
بر حواشی گل رخسار نقاشان حسن
می‌کشند از غالیه خطی و زیبا می‌کشند
جان فدای آن دو مشکین سنبلت کز روی ناز
چون بنفشه دامن گلبوی در پا می‌کشند
بر دل سلمان، کمانداران ابرویت کمان
سخت شیرین می‌کشند، بگذارشان تا می‌کشند

غزلیات سلمان ساوجی
خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند


خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند
دلم ز شمع جمال تو تاب می‌بیند
کسی که چشمه آب حیات لعل تو دید
برون از آن همه عالم سراب می‌بیند
به غیر عشق تو در دیده هر چه می‌آید
نظر معاینه نقشش بر آب می‌بیند
ندیم چشمم از آن است چشم مخمورت
که در زجاجی چشمم شراب می‌بیند
خیالش از دل و چشمم نمی‌رود بیرون
کجا رود که شراب و کباب می‌بیند
دلا مگرد به عهدش قوی که عهد حبیب
خرد ضعیف چو عهد حباب می‌بیند
نهاد دل، همگی بر وفای او سلمان
نهاد خویش از آن رو خراب می‌بیند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین غزلیات خواجوی کرمانی

گلچین غزلیات خواجوی کرمانی

گلچین غزلیات خواجوی کرمانی

شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود


شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود
که مجلس با وجود او بهشت جاودانی بود
عقیقش از لطافت در قدح چون عکس می‌افکند
می اندر جام یاقوتی تو گوئی لعل کانی بود
جهان چونروز روشن بود بر چشمم شب تاری
تو گوئی شمع رخسارش چراغ آسمانی بود
ز آه و اشک میگونم شبی تا روز در مجلس
سماع ارغنونی و شراب ارغوانی بود
چو خضرم هر زمان می‌شد حیات جاودان حاصل
که می در ظلمت شب عین آب زندگانی بود
خیال قد سرو آساش چون در چشم من بنشست
مرا بر جویبار دیده سرو بوستانی بود
میانش را نشان هستی اندر نیستی جستم
چودیدم در کنار آنرا نشان از بی نشانی بود
چنان کاندر پریشانی سرافرازی کند زلفش
توانائی چشم ساحرش در ناتوانی بود
چوچشم خواجوی دلخسته گاه گوهر افشانی
همه شب کار لعل آبدارش درفشانی بود

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات خواجوی کرمانی
ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل


ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل
وآتش هجر جگر سوز تو دود افکن دل
چشمهٔ نوش گهر پوش لبت چشمهٔ جان
حلقهٔ زلف شکن بر شکنت معدن دل
گر کنی قصد دلم دست من و دامن تو
ور کند ترک تو دل دست من و دامن دل
جانم از دست دل ار غرقهٔ خون جگرست
خون جان من دلسوخته در گردن دل
پرتو روی تو شد شمع شبستان دلم
تا شبستان سر زلف تو شد مسکن دل
بده آن آب چو آتش که بجوش آمده است
ز آتش روی دل افروز تو خون در تن دل
چاره با ناوک چشمت سپر انداختنست
ورنه تیر مژه‌ات بگذرد از جوشن دل
دل شیدا همه پیرامن سودا گردد
و اهل دلرا غم سودای تو پیرامن دل
آتشی در دل خواجوست که از شعلهٔ اوست
دود آهی که برون می‌رود از روزن دل

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات خواجوی کرمانی
امروز که من عاشق و دیوانه و مستم


امروز که من عاشق و دیوانه و مستم
کس نیست که گیرد بشرابی دو سه دستم
ای لعبت ساقی بده آن بادهٔ باقی
تا باده پرستی کنم و خود نپرستم
با خود چو دمی خش ننشستم بهمه عمر
برخاستم از بند خود و خوش بنشستم
گر بیدل و دینم چه بود چاره چو اینم
ور عاشق و مستم چه توان کرد چو هستم
می‌برد دلم نرگس مخمورش و می‌گفت
کای همنفسان عیب مگیرید که مستم
رفتی و مرا برسرآتش بنشاندی
باز آی که از دست تو برخاک نشستم
چون حلقهٔ گیسوی تو از هم بگشودم
از کفر سر زلف تو زنار ببستم
در چنبر گردون ز دمی چنگ بلاغت
با این همه از چنبر زلف تو نجستم
تا در عقب پیر خرابات نرفتم
از درد سر و محنت خواجو بنرستم

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات خواجوی کرمانی
رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل


رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل
چون تواند که کشد بار غمش چندین دل
زین صفت بر من اگر جور کند مسکین من
ور ازین پس ندهد داد دلم مسکین دل
من ازین در به جفا باز نگردم که مرا
پای بندست در آن سلسلهٔ مشکین دل
با گلستان جمالش نکشد فصل بهار
اهل دل را به تماشای گل و نسرین دل
خسرو ار بند وگر پند فرستد فرهاد
برنگیرد بجفا از شکر شیرین دل
دلم از صحبت خوبان نشکیبد نفسی
ای عزیزان من بیدل چکنم با این دل
نکند سوی دل خستهٔ خواجو نظری
آه از آن دلبر پیمان شکن سنگین دل

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات خواجوی کرمانی
دوش پیری یافتم در گوشهٔ میخانه‌ئی


دوش پیری یافتم در گوشهٔ میخانه‌ئی
در کشیده از شراب نیستی پیمانه‌ئی
گفت درمستان لایعقل بچشم عقل بین
ور خرد داری مکن انکار هر دیوانه‌ئی
گر چه ما بنیاد عمر از باده ویران کرده‌ایم
کی بود گنجی چو ما در کنج هر ویرانه‌ئی
روشنست این کانکه از سودای او در آتشیم
شمع عشقش را کم افتد همچو ما پروانه‌ئی
دل بدلداری سپارد هر که صاحبدل بود
کانکه جانی باشدش نشکیبد از جانانه‌ئی
آشنائی را بچشم خویش دیدن مشکلست
زانکه او دیدار ننماید بهر بیگانه‌ئی
هر که داند کاندرین ره مقصد کلی یکیست
هر زمانی کعبه‌ئی برسازد از بتخانه‌ئی
دل منه بر ملک جم خواجو که شادروان عمر
با فسونی یا رود بر باد یا افسانه‌ئی
حیف باشد چون تو شهبازی که عالم صید تست
در چنین دامی شده نخجیر آب و دانه‌ئی

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات خواجوی کرمانی
آخر ای یار فراموش مکن یارانرا


آخر ای یار فراموش مکن یارانرا
دل سرگشته بدست آر جگر خوارانرا
عام را گر ندهی بار بخلوتگه خاص
ز آستان از چه کنی دور پرستارانرا
وصل یوسف ندهد دست به صد جان عزیز
این چه سودای محالست خریدارانرا
گر نه یاری کند انفاس روان‌بخش نسیم
خبر از مقدم یاران که دهد یارانرا
آنکه چون بنده بهر موی اسیری دارد
کی رهائی دهد از بند گرفتارانرا
دست در دامن تسلیم و رضا باید زد
اگر از پای در آرند گنه کارانرا
روز باران نتوان بار سفر بست ولیک
پیش طوفان سرشکم چه محل بارانرا
دستگاهیست پر از نافه آهوی تتار
حلقهٔ سنبل مشکین تو عطارانرا
حال خواجو ز سر کوی خرابات بپرس
که نیابی به در صومعه خمارانرا

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات خواجوی کرمانی
هرکه مجنون نیست از احوال لیلی غافلست


هرکه مجنون نیست از احوال لیلی غافلست
وانکه مجنون را بچشم عقل بیند عاقلست
قرب صوری در طریق عشق بعد معنویست
عاشق ار معشوق را بی وصل بیند واصلست
اهل معنی را از او صورت نمی‌بندد فراق
وانکه این صورت نمی‌بندد ز معنی غافلست
کی بمنزل ره بری تا نگذری از خویش ازآنک
ترک هستی در ره مستی نخستین منزلست
گر چه من بد نامی از میخانه حاصل کرده‌ام
هر که از میخانه منعم می‌کند بی حاصلست
ایکه دل با خویش داری رو بدلداری سپار
کانکه دلداری ندارد نزد ما دور از دلست
یاد ساحل کی کند مستغرق دریای عشق
زانکه این معنی نداند هر که او بر ساحلست
عاشقانرا وعظ دانا عین نادانی بود
کانکه سرعشق را عالم نباشد جاهلست
ترک جانان گیر خواجو یا برو جان برفشان
ترک جان سهلست از جانان صبوری مشکلست

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات خواجوی کرمانی
کس حال من سوخته جز شمع نداند


کس حال من سوخته جز شمع نداند
کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند
دلبستگئی هست مرا با وی از آنروی
کز سوخته حالی بمن سوخته ماند
گر خسته شوم بر سر من زنده بدارد
ور تشنه شوم در نظرم سیل براند
زنجیر دل تافته را در غم و دردم
گر رشتهٔ جانست بهم در گسلاند
بیرون ز من دلشده و شمع جگر سوز
سر باختن و پای فشردن که تواند
گر شمع چراغ دل من بر نفروزد
شبهای غم هجر بپایان که رساند
آنکس که چو شمعم بکشد در شب حیرت
از سوختن و ساختنم باز رهاند
حال جگر ریش من و سوز دل شمع
هر کس که نویسد ز قلم خون بچکاند
از شمع بپرسید حدیث دل خواجو
کاندوه دل سوختگان سوخته داند

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات خواجوی کرمانی
درد محبت درمان ندارد 


درد محبت درمان ندارد
راه مودت پایان ندارد
از جان شیرین ممکن بود صبر
اما ز جانان امکان ندارد
آنرا که در جان عشقی نباشد
دل بر کن از وی کوجان ندارد
ذوق فقیران خاقان نیابد
عیش گدایان سلطان ندارد
ایدل ز دلبر پنهان چه داری
دردی که جز او درمان ندارد
باید که هر کو بیمار باشد
درد از طبیبان پنهان ندارد
در دین خواجو مؤمن نباشد
هر کو بکفرش ایمان ندارد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین غزلیات زیبای خاقانی

گلچین غزلیات زیبای خاقانی

گلچین غزلیات زیبای خاقانی

غزلیات خاقانی
هر که در عاشقی قدم نزده است


هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
عشق را مرتبت نداند آنک
همه جز در وصال کم نزده است
دل و جان باخته است هر دو بهم
گرچه با دل‌ربای دم نزده است
آتش عشق دوست در شب و روز
بجز اندر دلم علم نزده است
یارب این عشق چیست در پس و پیش
هیچ عاشق در حرم نزده است
آه از آن سوخته‌دل بریان
کو بجز در هوات دم نزده است
روز شادیش کس ندید و چه روز
باد شادی قفاش هم نزده است
شادمان آن دل از هوای بتی
که بر او درد و غم رقم نزده است

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات خاقانی
سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست


سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
شیر مردان را از نافهٔ آهو کم نیست
هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو داشت
خانقاهش بجز از زلف خم اندر خم نیست
بی‌دلی را که دمی با تو مهیا گردد
قیمت هر دو جهان نیمهٔ آن یک‌دم نیست
دیدهٔ شوخ تو را کشتن خلق آئین شد
تا کی این ظلم، در این دیده همانا نم نیست
زین خبر زلف تو شاد است به رنگش منگر
کاین سیه جامگی از کفر است از ماتم نیست
رو که سلطان جمالی تو و در عالم عشق
آخرین صف ز گدایان تو جز آدم نیست
چون به صد تیر بخستی دل خاقانی را
خود در آن، حقهٔ نوشین تو یک مرهم نیست

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات خاقانی
ما به غم خو کرده‌ایم ای دوست ما را غم فرست


ما به غم خو کرده‌ایم ای دوست ما را غم فرست
تحفه‌ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
جامه هامان چاک ساز و خانه‌هامان پاک سوز
خلعه‌هامان درد بخش و تحفه‌هامان غم فرست
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
رخت خاقانی در این عالم نمی‌گنجد ز غم
غمزه‌ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات خاقانی
طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را


طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را
خوی تو یاری‌گر است یار بدآموز را
دستخوش تو منم دست جفا برگشای
بر دل من برگمار تیر جگردوز را
از پی آن را که شب پردهٔ راز من است
خواهم کز دود دل پرده کنم روز را
لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان
راه برون بسته‌ام آه درون سوز را
دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو
قدر تو چه داند صدف در شب‌افروز را
گر اثر روی تو سوی گلستان رسد
باد صبا رد کند تحفهٔ نوروز را
تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد
بو که درآرد به مهر آن دل کین توز را

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات خاقانی
در این عهد از وفا بوئی نمانده است 


در این عهد از وفا بوئی نمانده است
به عالم آشنارویی نمانده است
جهان دست جفا بگشاد آوخ
وفا را زور بازویی نمانده است
چه آتش سوخت بستان وفا را
که از خشک و ترش بویی نمانده است
فلک جائی به موی آویخت جانم
کز آنجا تا اجل مویی نمانده است
به که نالم که اندر نسل آدم
بدیدم آدمی خویی نمانده است
نظر بردار خاقانی ز دونان
جگر میخور که دلجویی نمانده است

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات خاقانی
لعل او بازار جان خواهد شکست


لعل او بازار جان خواهد شکست
خندهٔ او مهر کان خواهد شکست
عابدان را پرده این خواهد درید
زاهدان را توبه آن خواهد شکست
هودج نازش نگنجد در جهان
لیک محمل برجهان خواهد شکست
پرنیان جوئی به پای پیل غم
دل چو پیل پرنیان خواهد شکست
روی گندم گون او در چشم ماه
خار راه کهکشان خواهد شکست
غمزه‌ش ار غوغا کند هیچش مگوی
کو طلسم آسمان خواهد شکست
دشمنان از داغ هجرش رسته‌اند
پل همه بر دوستان خواهد شکست
جای فریاد است خاقانی که چرخ
نالهٔ فریاد خوان خواهد شکست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین غزلیات زیبای بیدل دهلوی

گلچین غزلیات زیبای بیدل دهلوی

گلچین غزلیات زیبای بیدل دهلوی

غزلیات بیدل دهلوی

برای خاطرم غم آفریدند

برای خاطرم غم آفریدند
طفیل چشم من نم آفریدند

چو صبح آنجا که من پرواز دارم
قفس با بال، توام آفریدند

گهر موج آورد، آیینه جوهر
دل بی آرزو کم آفریدند

وداع غنچه را گل، نام کردند
طرب را ماتم غم آفریدند

کف خاکی که بر بادش توان داد
به خون گِل کرده آدم آفریدند

چسان تابم سر از فرمان تسلیم
که چون ابرویم از خم آفریدند؟

جهان خونریز بنیادست، هشدار!
سر سال از محرم آفریدند...!

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات بیدل دهلوی

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن

به چشم ما بیفشان دامن حسن

سحرپردازی خط عرض شامی است

حذر کن از ورق گرداندن حسن

به چشمم از خطت عالم سیاه است

قیامت داشت‌ گرد رفتن حسن

چو خط پروانهٔ حیرت مآلیم

پر ما ریخت در پیراهن حسن

ز سیر بیخودی غافل مباشید

شکست رنگ داردگلشن حسن

نه ‌ای‌ خفاش با مهرت‌ چه ‌کین است

بجز کوری چه دارد دشمن حسن

تعلقهای ما با عالم رنگ

ندارد جز دلیل روشن حسن

گشاد غنچه آغوش بهار است

مپرس از دست عشق و دامن حسن

نه عشقی بود و نی عاشق نه معشوق

چه‌ها گل کرد از گل کردن حسن

شکست رنگ ما نازی دگر داشت

ندیدی آستین مالیدن حسن

ز دل تا دیده توفانگاه نازست

تحیر از که پرسد مسکن حسن

نگه سوز است برق بی نقابی

که دید از حسن جز نادیدن حسن

غبارم پیش از آن کز جا برد باد

عبیری بود در پیراهن حسن

رگ‌گل مرکز رنگ است بیدل

نظرکن خون من درگردن حسن

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات بیدل دهلوی

اشک یک لحظه به مژگان بار است

اشک یک لحظه به مژگان بار است
فرصت عمر همین مقدار است

زندگی عالم آسایش نیست
نفس آیینه این اسرار است

بس که‌ گرم است هوای گلشن
غنچه اینجا سر بی‌دستار است

شیشه‌ساز نم اشکی نشوی
عالم از سنگدلان‌، کهسار است

خشت داغی‌ست عمارتگر دل
خانه آینه یک دیوار است

می کشی سرمه عرفان نشود
بینش از چشم قدح دشوار است

همچو آیینه اگر صاف شوی
همه جا انجمن دیدار است

گوش‌کو تا شود آیینه راز ؟
ناله ما نفس بیمار است

درد گل ‌کرد ز کفر و دین شد
سبحه اشک مژه‌، زنار است

نیست گرداب ‌صفت آرامم
سرنوشتم به خط پرگار است

از نزاکت سخنم نیست بلند
از صدا ساغر گل را عار است

غافل از عجز نگه نتوان بود
آسمان ها گره این تار است

نکشد شعله سر از خاکستر
نفس سوختگان هموار است

بیدل از زخم بُود رونق دل
خنده‌ گل نمک گلزار است

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات بیدل دهلوی
نگاه وحشی لیلی چه افسون‌کرد صحرا را


نگاه وحشی لیلی چه افسون‌کرد صحرا را
که‌نقش پای آهو چشم‌مجنون‌کرد صحرارا
دل از داغ محبت‌گر به این دیوانگی بالد
همان‌یک‌لاله‌خواهدطشت‌پرخون‌کرد‌صحرارا
بهار تازه‌رویی حسن فردوسی دگر دارد
گشاد جبهه رشک ربع مسکون‌کرد صحرا را
به پستی در نمانی‌گر به آسودن نپردازی
غبارپرفشان هم دوش‌گردون‌کرد صحرا را
دماغ اهل مشرب با فضولی برنمی‌آید
هجوم این عمارتها دگرگون‌کرد صحرا را
ز خودداری ندانستیم قدر عیش آزادی
دل غافل به‌کنج خانه مدفون‌کرد صحرا را
ندانم گردباد از مکتب فکرکه می‌آید
که‌این یک مصرع پیچیده موزون‌کردصحرارا
به قدر وسعت است آماده استعداد ننگی هم
بلندی ننگ چین بردامن افزون‌کرد صحرارا
غبارم را ندانم در چه عالم افکند یارب
غم آزادیی‌کز شهر بیرون‌کرد صحرا را
به‌کشتی از دل مأیوس باید بگذرم بیدل
شکست‌این‌آبله‌چندان‌که‌جیحون‌کردصحرا را

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات بیدل دهلوی
در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها


در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها
این آتش آگهی داد ما را زکاروانها
چندان‌که شمع‌کاهد باعافیت قرین‌است
بازار ما ندارد سودی به این زبانها
تنگی ز بس فشرده‌ست این‌عرصهٔ جدل را
میدان خزیده یکسر در خانهٔ کمانها
این وادی غرورست فهمیده بایدت رفت
در جاده است اینجا خواباندن سنانها
جوش بهار جسم است آثار سخت جانی
جوهر فکنده بیرون زین رنگ استخوانها
پروازتا جنون‌کردگم شد سراغ راحت
بردیم با پر و بال خاشاک آشیانها
تیغ غرور بشکن درکارگاه گردون
آتش زبانه دارد درگردش فسانها
در بارگاه تعظیم اقبال بی‌نیازی‌ست
تمییز پا و سر نیست منظور آستانها
تقلید فقر نتوان در جاه پیش بردن
بحر ازگهر چه نازد بر راحت‌کرانها
جایی نمی‌توان برد فریاد بی‌رواجی
کشتی شکست تاجرتا تخته شد دکانها
پست و بلند بسیار دارد تردد جاه
همواری‌ات رها کن بام است و نردبانها
پروازوهم بیدل زین بیشتر چه باشد
برده‌ست‌گردش سر ما را به آسمانها

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات بیدل دهلوی
ز غصه چاره ندارد دلی که آگاه است


ز غصه چاره ندارد دلی که آگاه است
فروغ گوهر بینش چو شمع جانکاه است
کجا بریم ز راهت شکسته‌بالی عجز
ز خویش نیز اگر رفته‌ایم افواه است
ثبات رنگ نکردم ذخیره اوهام
چو غنچه درگرهم‌گرد وحشت آه است
قسم به طاق بلند کمان بیدادت
که چون نفس به دلم ناوک ترا راه است
به هستی تو امید است نیستیها را
که ‌گفته‌اند اگر هیچ نیست الله است
ز رنگ زرد به سامان سوختن علمیم
چراغ شعلهٔ ما را فتیلهٔ ‌کاه است
چگونه عمر اقامت‌ کند به راه نفس
گره نمی‌خورد این رشته بسکه ‌کوتاه است
فریب ساغر هستی مخور که چون ‌گرداب
به‌جیب خویش اگر سر فرو بری چاه است
به غیر ضبط نفس‌ ساز استقامت ‌کو
مراکه شمع‌صفت مغز استخوان آه است
به عالمی ‌که تو باشی ‌کجاست هستی ما
کتان غبار خیال قلمرو ماه است
به ناامیدی ما رحمی ای دلیل امید
که هیچ جا نرسیدیم و روز بیگاه است
چسان به دوش اجابت رسانمش بیدل
که از ضعیفی من دست ناله ‌کوتاه است

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات بیدل دهلوی
حال دل از دوری دلبر نمی‌دانم چه شد


حال دل از دوری دلبر نمی‌دانم چه شد
ریخت اشکی بر زمین دیگر نمی‌دانم چه شد
از شکست دل نه‌تنها آب و رنگ عیش ریخت
ناله‌ای هم داشت این ساغر نمی‌دانم چه شد
باس هستی برد از صد نیستی انسوبرم
سوختم چندان‌که خاکستر نمی‌دانم چه شد
صفحهٔ آیینه‌، حرت‌جوهر این‌عبرت است
کای حریفان نقش اسکندر نمی‌دانم چه شد
گردش رنگی و چشمکهای اشکی داشتم
این زمان آن چرخ و آن اختر نمی‌دانم چه شد
دو‌ش در طوفان نومیدی تلاطم کرد آه
کشتی دل بود بی‌لنگر نمی‌دانم چه شد
د‌ر رهت از همت افسر طراز آبله
پای من سر شد برتر نمی‌دانم چه‌شد
از دمیدن دانهٔ من ‌کوچه‌گرد بیکسی‌ست
مشت خاکی داشتم بر سر نمی‌دانم چه شد
بیدماغ وحشتم‌، از ساز آرامم مپرس
پهلویی گردانده ام بستر نمی‌دانم چه شد
عرض معراج حقیقت از من بیدل مپرس
قطره‌، دریاگشت‌، پیغمبر نمی‌دانم چه شد

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات بیدل دهلوی
هر که اینجا می‌رسد بی‌اعتدالی می‌کند


هر که اینجا می‌رسد بی‌اعتدالی می‌کند
شمع هم در بزم مستان شیشه خالی می‌کند
تا به گردون چید آثار بنای میکشی
طاق این میخانه را ساغر هلالی می‌کند
زاهدا بر ریش چندان اعتمادت فاسد است
آخر این قالی که می‌بافی جوالی می‌کند
درس دانش ختم کن کایینه‌دار سیم و زر
زنگی مکروه را ملا جمالی می‌کند
سر به زانوییم اما جمله بیرون دریم
حلقه از خود هم همان سیر حوالی می‌کند
طاقتی کو تا کسی نازد به افسون تلاش
رنگها پرواز در افسرده‌بالی می‌کند
زندگی صید رم است آگاه باشید از نفس
گرد فرصت در نظر ناز غزالی می‌کند
غره نتوان زیست بر باد و بروت اعتبار
چینی فغفور را یک مو سفالی می‌کند
وهم چون شمعت گداز دل گوارا کرده است
آتش است آبی که در جامت زلالی می‌کند
از زبان حیرت دیدار کس آگاه نیست
عمرها شد چشم من فریاد حالی می‌کند
جز ندامت نیست دلاک کسلهای هوس
دست افسوسی که دارم سینه‌مالی می‌کند
گوشهٔ دیوار فقرم گرمی پهلو بس است
سایه‌، بر دوش و برم‌، کار نهالی می‌کند
چون چنار از بی‌بری هم کاش تا پیری رسم
چارهٔ من دود آه‌ کهنه‌سالی می‌کند
شرم محروم است بیدل از حصول مدعا
بیشتر کار جهان بی‌انفعالی می‌کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین غزلیات زیبای ملک‌الشعرای بهار

گلچین غزلیات ملک‌الشعرای بهار

گلچین غزلیات ملک‌الشعرای بهار

غزلیات ملک‌الشعرای بهار
گر نیم‌شبی مست در آغوش من افتد
گر نیم‌شبی مست در آغوش من افتد
چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد
صد بار به پیش قدمش جان بسپارم
یکبار مگر گوشه چشمش به من افتد
ای بر سر سودای تو سرها شده بر باد
دور از تو چنانم که سری بی‌بدن افتد
آوازه کوچک دهنت ورد زبان‌هاست
ییدا شود آن راز که در هر دهن افتد
طوفان حدیث من اگر بگذرد از هند
در زیر لحد ریگ به کفش حسن افتد
شیرین نفتد هرکه زند تیشه که این رمز
شوری است که تنها به سرکوهکن افتد

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات ملک‌الشعرای بهار
همی نالم به دردا، همی گریم به زارا 


همی نالم به دردا، همی گریم به زارا
که ماندم دور و مهجور، من از یار و دیارا
الا ای باد شبگیر، ازین شخص زمین‌گیر
ببر نام و خبر گیر، ز یار نامدارا
چو رفتم از خراسان‌، به دل گشتم هراسان
شدم شخصی دگرسان‌، خروشان و نزارا
به ری در نام راندم‌، حقایق برفشاندم
ولیکن دیر ماندم‌، شده زین‌روی خوارا
نجستم نام ازین شهر، فزودم وام از این شهر
نبردم کام ازین شهر، بجز عیش مرارا
بدا محکوم قهرا، درآکنده به زهرا
پلیدا شوم شهرا، ضعیفا شهریارا

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات ملک‌الشعرای بهار
وقت آنست که بر سبزه مقامی بکنیم


وقت آنست که بر سبزه مقامی بکنیم
بزمی آراسته و شرب مدامی بکنیم
نیک فالی است که در غرّهٔ شوال به مهر
ماه را نو به خط سبز غلامی بکنیم
مفتی شهر خراب از می نابست بیا
کاقتدایی ز ارادت به امامی بکنیم
لله الحمد که این عاشقی و شرب مدام
نگذارند که ما فعل حرامی بکنیم
شحنه ‌با شیخ به جنگ است بیا تا من وتو
اندرین فرصت کم عیش تمامی بکنیم
موسم عربده و رقص و نشاط است ولی
چرخ گردان نگذارد که قیامی بکنیم
نگذاریم به گیتی اثر از جور رقیب
گر درین عشق خطرناک دوامی بکنیم
حالیا مصلحت آنست که اندر همه شهر
هرکرا صورت خوبی‌است سلامی بکنیم
افسر ماه مکلل شود از شعر بهار
گر زخاک در او کسب مقامی بکنیم

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات ملک‌الشعرای بهار
ای دوست بیا لختی ترک می و ساغرکن


ای دوست بیا لختی ترک می و ساغرکن
از میکده بیرون شو جان بر لب کوثرکن
مست می وحدت شو پا بر سرکثرت زن
فانی شو و باقی باش تقلید پیمبرکن
کفتار نبی بشنو، اسرار ولی دریاب
چند این در و چند آن در، دریوزه ز حیدرکن
از هرچه جز او بگذر، در هرکه جز او منگر
بر درگه او سر نه‌، در حضرت او سرکن
بالمره مجاهد شو، پیوسته مشاهد باش
گرکام نشد حاصل‌، کن جهد و مکررکن
بر خنگ عمل بنشین در دست طلب بشتاب
جان را به لقا بفروز مس را ز صفا زرکن‌

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات ملک‌الشعرای بهار
مرا بود به دیدار تو زین پیش وصالی


مرا بود به دیدار تو زین پیش وصالی
تو را بود به جای من غنجی و دلالی
مرا نیست ز هجر تو سوی وصل تو راهی
کسی رانبود ره ز وقوعی به محالی
مرا گر سخن وصل تو پیش آید روزی
چنانست که پیش آید خوابی و خیالی
کجا روشن ماهی بود او راست محاقی
کجا تافته نجمی بود او راست وبالی
تو آن تافته نجمی که تو را نیست غروبی
تو آن روشن ماهی که تو را نیست زوالی
بود روی تو از حسن چو افروخته ماهی
بود پشت من از رنج چو خمیده هلالی
ز بس مویه، ندانند مرا خلق ز مویی
ز بس ناله‌، ندانند مرا خلق ز نالی
نگاری به نگاهی دل من برد که باشد
نگاهیش به ماهی و وصالیش به سالی
بتی چون به سپهر اندر افروخته نجمی
نگاری چو به باغ اندر بالنده نهالی
خرامنده چنانست که در باغ تذروی
گرازنده چنانست که در دشت غزالی
به‌رغم دل عشاق درآمیخته گیتی
عتابی به نویدی و فراقی به وصالی

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات ملک‌الشعرای بهار
آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی


آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی
رفتم من از این عالم‌، عالم به تو ارزانی
عشق من و تو ای ماه بیرون ز شگفتی نیست
من پیر جهان‌دیده‌، تو طفل دبستانی
نشگفت گر از مجنون در عشق شوم افزون
کز معرفت افزون است شهری ز بیابانی
تو اول و تو ثانی در خوبی و رعنایی
ای ثانی بی‌اول وی اول بی‌ثانی
درآتش عشق ای دوست می‌سوزم و می‌بینی
وز درد فراق ای یار می‌نالم و می‌دانی
در عشق پشیمانی آیین محبت نیست
عاشق نبرد هرگز در عشق پشیمانی
در بند سر زلفت یک جمع پریشانند
زان جمله یکی نبود چون من به پریشانی
تو شاه نکوروبان‌، من شاه سخن گوبان
تو خود به نکورویی‌، من خود به سخندانی
ما را به فسون سازی جانا چه دهی بازی
تو کودک قفقازی‌، من رند خراسانی
تو ناز کنی از این‌، کَت دلبر خود خوانم
من فخر کنم از این کم بندهٔ خود خوانی
عشق تو به ‌آسانی بیرون نرود از دل
بیرون نرود از دل عشق تو به ‌آسانی

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات ملک‌الشعرای بهار
تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن


تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسانست اشگی پاک کن
گر نسیم فیض خواهی ازگلستان وجود
یک‌سحر چون گل به عشق اوگریبان چاک کن
هرکه بار او سبکتر راه او نزدیکتر
بار تن بگذار و سیر انجم و افلاک کن
تا ز باغ خاطرت گل‌های شادی بشکفد
هرچه در دل تخم کین داری به زبر خاک کن
تا شوی فارغ بهار از بازبرس ابلهان
صوم‌رحمن کیر و چندی‌در سخن‌امساک کن

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات ملک‌الشعرای بهار
اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد


اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد
ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد
برون ز زلف‌ تو یک حلقه هم نخواهد رفت
کم از دهان تویی ذره هم نخواهد شد
گرم دو بوسه دهی جان دهم به شکرانه
کرم ز خاطر اهل کرم نخواهد شد
تو پاک باش و برون آی بی‌حجاب و مترس
کسی به صید غزال حرم نخواهد شد
اگر بر آن سری ای ماهرو که روز مرا
کنی سیاه به زلفت قسم‌، نخواهد شد
گرم زنی چو قلم بند بند، این سرمن
ز بندگیت جدا یک قلم نخواهد شد
رقیب گفت بهار از تو سیر شد، هیهات
به حرف مفت‌، کسی متهم نخواهد شد

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات ملک‌الشعرای بهار
خوبروبان یار را در عین یاری می کشند


خوبروبان یار را در عین یاری می کشند
دوستداران را به جرم دوستداری می کشند
مرغ وحشی چون نمی‌افتد به دست کودکان
مرغ دستاموزرا با زجر وخواری می کشند
شاهدان دیرجوش از دوستان باوفا
زود سیر آیند و ایشان را به زاری می کشند
دوستان خاص را مانند مرغ خانگی
درعروسی وعزا بررسم جاری می کشند
سر شبانان فی‌المثل گوسالهٔ پا بسته را
در قبال جستن گاو فراری می کشند
تا مگر ازکید بدخواهان دمی ایمن شوند
نیکخواهان را ز فرط خام کاری می کشند
بهر قربان بر سر راه حسودان دو رو
غمگساران را به جای غمسگاری می کشند
چون وزبر و پیل و رخ ازکار افتادند و شاه
ماند بی‌اصحاب با یک زخم کاری می کشند
تجربت‌ها کرده‌ایم ازکار دولت‌ها «‌بهار»
گر نکشتی اختیاری‌، اضطراری می کشند

مطلب مزتبط:

گلچین اشعار ملک‌ الشعرای بهار

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت