شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار سیف فرغانی» ثبت شده است

گلچین غزلیات زیبای سیف فرغانی

گلچین غزلیات زیبای سیف فرغانی

گلچین غزلیات زیبای سیف فرغانی

غزلیات سیف فرغانی
عاشق روی توام از من مپوش آن روی را


عاشق روی توام از من مپوش آن روی را
پرده بردار از رخ و بررو میفگن موی را
تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب
هرکه یک شب همچو من در خواب دید آن روی را
گرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی
من چو در میدان عشق تو فگندم گوی را
همتی دارم که گر دستم رسد هر ساعتی
طوق زر در گردن اندازم سگ آن کوی را
عشق سری بود پنهان رنگ رو پیداش کرد
مشک اگر پنهان بود پنهان ندارد بوی را
من زمشتاقان آن رویم ازیرا خوش بود
با رخ نیکوی گل مر بلبل خوش گوی را
تیر باران غمش را پیش وا رفتم بصبر
جز سپر نکند تحمل تیغ رو باروی را
دل همی جوید نگارم تا ستاند جان زمن
دل بترک جان بجوی آن دلبر دلجوی را
سبزه مژگان بماند بر کنار جوی چشم
کآب هردم جو شود آن چشم همچون جوی را
سیف فرغانی برو تصدیق سعدی کن که گفت
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
بنده گر نیکست و گر بد در سخن نیکت ستود
نزد نیکویان جزا بد نیست نیکو گوی را

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سیف فرغانی
دیدن روی تو را محرم نباشد چشم ما


دیدن روی تو را محرم نباشد چشم ما
دیده از جان ساخت باید دیدن روی ترا
از رخ و روی تو رنگی تابناک آمد بچشم
وز سر زلف تو بویی سر بمهر آمد بما
گر بیاد روی گلرنگ تو درخاکم نهند
تا بحشر از تربت من لاله گون روید گیا
نان لطف ای شاه در زنبیل فقرم ار نهی
همچو من درویش شد چون تو توانگر را گدا
گوهر عشقت که جان بی دلانش معدنست
قلب ما را آنچنان آمد که مس را کیمیا
از هوای تو هرآنکس را که در دل ذره ییست
روز و شب گو همچو ذره چرخ می زن درهوا
از صف مردان راه عشق تو هر دم کند
دفع تیر حادثه همچون سپر تیغ قضا
عشقت از شیطان کند انسان واز انسان ملک
آدمی از پشم قالی سازد از نی بوریا
بر سر کویت چو عاشق پای دار دامن کشد
دست او اورا چنان باشد که موسی را عصا
جای عاشق در دو عالم هیچ کس نارد بدست
کندران عالم که پای اوست آنجا نیست جا
همچو عاشق را توجه در دو عالم سوی تست
رو بدرگاه سلیمان کرد هدهد از سبا
سیف فرغانی برین در عذر گو حاجت بخواه
نزد او هم عذر مقبولست وهم حاجت روا
با بت اندر کعبه نتوان رفت وبا سگ در حرم
بر در جانان اگر از خویشتن رفتی بیا
سیف فرغانی چو غایب گردد از درگاه تو
ذره را با مهر کی باشد دگر بار التقا

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سیف فرغانی
عاشق اینجا از برای دیدن یار آمدست


عاشق اینجا از برای دیدن یار آمدست
بلبل شوریده بهر گل بگلزار آمدست
این جهان بازار کار عشق جانانست، ازو
آن برد مقصود کو با زر ببازار آمدست
عاشقم او را ندانم دولتست این یا فضول
کآن توانگر را چو من مفلس خریدار آمدست
تا جهانی خلق را چون ذره سرگردان کند
آفتاب حسن در رویش پدیدار آمدست
دوست چون در نیکویی یکتاست همچون آفتاب
عاشقش زآن در عدد چون ذره بسیار آمدست
بر چنو یوسف جمالی سوره آیات حسن
راست چون تورات بر موسی بیکبار آمدست
در میان جمع خوبان یار ما(گویی مگر)
در چمن طاوس روحانی برفتار آمدست
بس کلهداران دولت را قباها خرقه شد
تا سر این تاج خوبان زیر دستار آمدست
چون عسل جانم بیادش کام شیرین می کند
تا نبات خط بر آن لعل شکر بار آمدست
هر کرا بر لوح دل پیوست عشقش حرف خویش
بی زبان وبی دهان چون خط بگفتار آمدست
روح باغ میوه عشق است وهمت باغبان
وین تن خاکی بگردش همچو دیوار آمدست
سعدی از قدر تو غافل بود آن ساعت که گفت
(این تویی یا سرو بستانی برفتار آمدست)
سیف فرغانی سنایی شد بشعر و، نظم اوست
نافه مشکی که از وی بوی عطار آمدست

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سیف فرغانی
ما غریبیم وشهر از آن شماست


ما غریبیم و شهر ازآن شماست
با چنین رو جهان جهان شماست
پادشاهان چو بنده می گویند
ما رعیت ولایت آن شماست
عهد خسرو ندید از شیرین
شر و شوری که در زمان شماست
باچنین چشم مست عاشق کش
هرکه میرد از کشتگان شماست
گر براتی بجان کنند وبسر
بدهم چون برو نشان شماست
جان عاشق نشانه آن تیر
که زابروی چون کمان شماست
زردی روی زعفرانی من
از رخ همچو ارغوان شماست
ابر گوهرفشان دو چشم منست
پسته پرشکر دهان شماست
آب حیوان یک جهان عاشق
در دو لعل شکرفشان شماست
کم زاصحاب کهف نیست بقدر
هرکه چون سگ برآستان شماست
غم جانرا بخود نمی گیرد
دل که چون لامکان مکان شماست
سیف فرغانی ارچه چیزی نیست
بلبلی بهر گلستان شماست
سخن خود نمی تواند گفت
که دهانش پر از زبان شماست

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات سیف فرغانی
دی یکی گفت که از عشق خبرها دارد


دی یکی گفت که از عشق خبرها دارد
سر خود گیر که این کار خطرها دارد
دگری گفت قدم در نه و اندیشه مکن
اندرین بحر که این بحر گهرها دارد
ای گرو برده ز خوبان، به جز از شیرینی
قصب السبق کمال تو شکرها دارد
آنچه از حسن تو دیدم ز کبوتر طوقیست
وه که طاوس جمال تو چه پرها دارد
آمد بر در تو تا مگر از صحبت تو
چون تو سلطان شوم و صحبت اثرها دارد
همه دانند ز درویش و توانگر در شهر
کین گدا از پی در یوزه چه درها دارد
گر چه در صف غلامان تو دارم کاری
شاخ دولت به جز این میوه ثمرها دارد
کیسه پر کرده ام از نقد امید و املم
بر میان از پی این کیسه کمرها دارد
هفت عضوم ز غم عشق تو خون می گریند
اشک خونین به جز از چشم ممرها دارد
از غم اندیشه ندارم که درین کار دلم
از پی خون شدن ای دوست جگرها دارد
گر بتیغم بزنی کشته نگردم که چو شمع
گردنم از پی شمشیر تو سرها دارد
انده عشق تو امروز درآویخت چو فقر
بگدایان که توانگر غم زرها دارد
سیف فرغانی اگر مرد بود بنشیند
پس هر پرده که در پیش سقرها دارد

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سیف فرغانی
مرا در دل غم جان می نگنجد


مرا در دل غم جان می نگنجد
درو جز عشق جانان می نگنجد
چنان پر شد دلم از شادی عشق
که اندر وی غم جان می نگنجد
نگارا عشق تو زآن عقل من برد
که در ملکی دوسلطان می نگنجد
غم تو گردن هستیم بشکست
دو سر در یک گریبان می نگنجد
دل عاشق زشادی بی نصیب است
فرح در بیت احزان می نگنجد
درون عاشقان زآن سان پر از تست
که دل نیز اندر ایشان می نگنجد
مرا عشق تو با دنیا و عقبی
دو نانم بر یکی خوان می نگنجد
برویت نسبتی کردیم گل را
زشادی در گلستان می نگنجد
چوآمد عشق تو من رفتم از دست
بهرجا کین نشست آن می نگنجد
دل تنگ احتمال عشق نکند
سریر شه در ارمان می نگنجد
برو خیمه مزن در خانه آن را
که خرگه در بیابان می نگنجد
درین ره سیف فرغانی نگنجید
وزغ در آب حیوان می نگنجد
زمین را جا کجا باشد برآن اوج
که دروی چرخ گردان می نگنجد

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سیف فرغانی
رفتی و نام تو ز زبانم نمی رود


رفتی و نام تو ز زبانم نمی رود
واندیشه تو از دل و جانم نمی رود
گر چه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست
الا بدین حدیث زبانم نمی رود
تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو
از پیش خاطر نگرانم نمی رود
گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست
کین عذر بیش با همگانم نمی رود
خونی روانه کرده ام از دیده وین عجب
کز حوض قالب آب روانم نمی رود
چندان چو سگ بکوی تو در خفته ام که هیچ
از خاک درگه تو نشانم نمی رود
ذکر لب تو کرده ام ای دوست سالها
هرگز حلاوتش ز دهانم نمی رود
از مشرب وصال خود این جان تشنه را
آبی بده که دست بنانم نمی رود
دانم یقین که ماه رخی قاتل منست
جز بر تو این نگار گمانم نمی رود
آبم روان ز دیده و خوابم شده ز چشم
اینم همی نیاید و آنم نمی رود
از سیف رفت صبر و دل و هردم اندهی
ناخوانده آید و چو برانم نمی رود

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران

غزلیات سیف فرغانی
عاشقان را که دل مرده ز عشقت زنده است


عاشقان را که دل مرده ز عشقت زنده است
تو چو جانی وهمه بی تو تن بی جانند
شود از شعله جهانسوز چراغ خورشید
گر چو شمع قمرش با تو شبی بنشانند
طوطیانی که بیاد تو دهان خوش کردند
ازبر خویش شکر را چو مگس می رانند
خوب رویان همه چون انجم و خورشید تویی
همه از پرتو رخساره تو پنهانند
خرد وعشق اگر چه نشود با هم جمع
مبتلای غم عشق تو خرد مندانند
گر رسد تیر بلایی زکمان حکمت
عاشقان همچو سپر روی نمی گردانند
عاشقانرا که چو من دست بزر می نرسد
سر آن هست که در پای تو جان افشانند
عمر عشاق تو مانند نمازست ای دوست
لاجرم در همه ارکانش ترا می خوانند
دعوی چاکری تو چو منی را نرسد
که غلامان ترا بنده خداوندانند
این لطایف که در اوصاف تو من می گویم
هوس آن همه را هست ولی نتوانند
سیف فرغانی از حرمت نام یارست
گر نویسند سخنهای ترا ور خوانند
وقت آن شد که خضر گوید و مردم دانند
که تویی آب حیات و دگران حیوانند
اهل صورت همه از معنی تو بی خبرند
واهل معنی همه در صورت تو حیرانند

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سیف فرغانی
آنچه عشقت با دل ما می کند


آنچه عشقت با دل ما می کند
موج در اطراف دریا می کند
آنچه دارم عشق تو از من ببرد
هرچه بیند ترک یغما می کند
نقطه خال عدس مقدار تو
چون عدس تولید سودا می کند
هر غمی کز عشقت آید در درون
جان برغبت در دلش جا می کند
روح را فیض از لب جان بخش تست
زآن چو عیسی مرده احیا می کند
من غلامی تو می خواهم چنانک
بنده آزادی تمنا می کند
آن سر گیسوی همچون سلسله
عقل را زنجیر در پا می کند
من نبودم واله و شوریده لیک
عشق رویت این تقاضا می کند
نیست با عاشق جفا آیین دوست
با من درویش عمدا می کند
گرچه بر چون من گدایی در ببست
بر سگان کوی در وا می کند
در خرامیدن قد چون سرو او
کار صد دل زیر وبالا می کند
دل بخوبان دگر از شوق او
چون مگس آهنگ حلوا می کند
چون صدف ازآب دریا سیر نیست
قطره می بیند دهن وا می کند
وصف رویش سیف فرغانی مدام
همچو مجنون وصف لیلا می کند
شد بهار وگل بباغ آورد رخت
بلبل شوریده غوغا می کند

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سیف فرغانی
غنچه چون کرد تبسم سوی صحرا نرویم


غنچه چون کرد تبسم سوی صحرا نرویم
گل بخندی زمانی بتماشا نرویم
مادرین کوی مقیمیم چو اصحاب الکهف
گر کسی سنگ زند همچو سگ از جا نرویم
کوی معشوق و در دوست بهست از همه جای
ما هم اینجا بنشینیم و بصحرا نرویم
ور بنانی نرسیم از در او بر در او
چون سگ از فاقه بمیریم و بدرها نرویم
با دل پر خون چون غنچه بهم آمده ایم
ما ببادی چو گل ای دوست ز هم وانرویم
گر ببستان شدن از ما نپسندی ز آن روی
پرده برگیر و گلستان بنما تا نرویم
بطرب دست بزن بر سر ما پای بکوب
کز سر کوی تو گر سر برود ما نرویم
سیف فرغانی با دوست بگو جور مکن
که بدین مروحه ما از سر حلوا نرویم
وعده دادی به شب وصل می ترسیم
که فراموش کنی گر بتقاضا نرویم

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سیف فرغانی
الا ای شمع دل را روشنایی


الا ای شمع دل را روشنایی
که جانم با تو دارد آشنایی
چو دل پیوست با تو گو همی باش
میان جان و تن رسم جدایی
گرفتار تو زآن گشتم که روزی
بتو از خویشتن یابم رهایی
دلم در زلف تو بهر رخ تست
که مطلوبست در شب روشنایی
منم درویش همچون تو توانگر
که سلطان می کند از تو گدایی
مرادی نرگس مست تو می گفت
منم بیمار تو نالان چرایی
بدو گفتم از آن نالم که هرسال
چو گل روزی دو سه مهمان مایی
نه من یک شاعرم در وصف رویت
که تنها می کنم مدحت سرایی
طبیعت عنصری عقلم لبیبی
دلم هست انوری دیده سنایی
اگر خاری نیفتد در ره نطق
بیاموزم ببلبل گل ستایی
من و تو سخت نیک آموختستیم
ز بلبل مهر و از گل بی وفایی
ترا این لطف و حسن ای دلستان هست
چو شعر سیف فرغانی عطایی
گشایش از تو خواهد یافت کارم
که هم دلبندی و هم دلگشایی

،گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،غزل های عاشقانه،غزلیات شاعران
غزلیات سیف فرغانی
مرا زعشق تو باریست بر دل افتاده


مرا زعشق تو باریست بر دل افتاده
مرا زشوق تو کاریست مشکل افتاده
ندیده دیده من تاب آفتاب رخت
ولی حرارت مهر تو در دل افتاده
درین رهی که گذر نیست رخش رستم را
خریست خفته وباریست در گل افتاده
ار آسمان بزمین آمدست چون هاروت
گناه کرده ودر چاه بابل افتاده
درین سرای خراب از مقام آبا دان
زدین بدنیا وز حق بباطل افتاده
شکسته است درین چار طاق شش جهتی
چو در میان دوصف یک مقاتل افتاده
هزار قافله محرم بسوی کعبه وصل
گذشته بر من ومن خفته غافل افتاده
ازین تپیدن بیهوده بر سر این خاک
گلو بریده وچون مرغ بسمل افتاده
برای همچو تو لیلی حکایت من هست
چو ذکر مجنون اندر قبایل افتاده
برای همچو تو لیلی حکایت من است
چو ذکر مجنون اندر قبایل افتاده
چو شعر نیک که در نامهاش درج کنند
حدیث ما وتو اندر رسایل افتاده
دل شکسته من خوارتر ز نظم منست
بدست همچو تو موزون شمایل افتاده
ولی بگوهر لطفت که معدن معنیست
چو جان بصورت خوبست مایل افتاده
مرا زمن برهان زآنک غیر من کس نیست
که در میان من وتست حایل افتاده
هزار عاشق مسکین چو سیف فرغانیست
امیدوار برین در چو سایل افتاده

مطلب مرتبط:

گلچین اشعار سیف فرغانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار سیف فرغانی

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را
تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را
بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند
چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا!
ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم
کز ناله‌های زارم زحمت بود شما را
از عشق خوب رویان من دست شسته بودم
پایم به گل فرو شد در کوی تو قضا را...
ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت
باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را
تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن
در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را
ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی
مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را
مجروح هجرت ای جان مرهم ز وصل خواهد
این است وجه درمان آن درد بی‌دوا را
من بنده‌ام تو شاهی با من هر آنچه خواهی
می‌کن، که بر رعیت حکم است پادشا را
گر کرده‌ام گناهی در ملک چون تو شاهی
حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را
از دهشت رقیبت دور است سیف از تو
در کویت ای توانگر سگ می‌گزد گدا را
سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت
«مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا» سیف فرغانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

هر که در عشق نمیرد به بقایی نرسد
مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد
تو به خود رفتی، از آن کار به جایی نرسید
هر که از خود نرود هیچ به جایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
جز گهر از سر هر سنگ به پایی نرسد
عاشق از دلبر بی‌لطف نیابد کامی
بلبل از گلشن بی گل به نوایی نرسد
سعی کردی و جزا جستی و گفتی هرگز
بی عمل مرد به مزدی و جزایی نرسد
سعی بی عشق تو را فایده ندهد که کسی
به مقامات عنایت به عنایی نرسد
هر که را هست مقام از حرم عشق برون
گر چه در کعبه نشیند به صفایی نرسد
تندرستی که ندانست نجات اندر عشق
اینت بیمار که هرگز به شفایی نرسد
دلبرا چند خوهم دولت وصلت به دعا
خود مرا دست طلب جز به دعایی نرسد
خوان نهاده‌ست و گشاده در و بی خون جگر
لقمه‌ای از تو توانگر به گدایی نرسد
ابر بارنده و تشنه نشود زو سیراب
شاه بخشنده و مسکین به عطایی نرسد
سیف فرغانی دردی ز تو دارد در دل
می‌پسندی که بمیرد به دوایی نرسد؟! سیف فرغانی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟
یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری هست؟
دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب
که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست
هر کجا دل شده‌ای بر سر کویت بینم
گویم المنةلله که مرا یاری هست
گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست
که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست... سیف فرغانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

از عشق دل افروزم، چون شمع همی سوزم
چون شمع همی سوزم، از عشق دل افروزم
از گریه و سوز من او فارغ و من هر شب
چون شمع ز هجر او می‌گریم و می‌سوزم
در خانه گرم هر شب از ماه بود شمعی
بی‌روی چو خورشیدت چون شب گذرد روزم
در عشق که مردم را از پوست برون آرد
از شوق شود پاره هر جامه که بردوزم
هر چند فقیرم من گر دوست مرا باشد
چون گنج غنی باشم گر مال بیندوزم سیف فرغانی

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد سیف فرغانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت