شعر های کوتاه زانیار برور - اشعار زانیار برور
عشق
زبان مشترکی ست
اما
از لهجه ام می ترسم
مثل یک کارگر تحقیر شده ی افغانی!
زانیار برور
![]()
چشم های تو
آنقدر معجزه بود
که خدا را وسوسه می کرد
پیامبرانش را
دوباره به زمین بفرستد!
زانیار برور
![]()
وقتی کودکان
در اروپا، آمریکا و روسیه
سرِ کلاسِ شیمی
تنبلی می کنند
معلم
عکسی به آن ها نشان می دهد
از کودکان سردشت، حلبچه و دمشق
تا بفهمند
یادگیری فرمول های شیمی
آنقدر سخت نیست
که استنشاقش!
زانیار برور
![]()
اگر چند هزار سال
زودتر به دنیا آمده بودی
برایت معبدی می ساختم...
تا بزرگترین چالشِ ادیانِ ابراهیمی،
"چشم پرستی" باشد
الهه ی نگاه!
زانیار برور
![]()
یا به بیدار بودنش شک دارد
یا می خواهد از خواب هایش
نهایتِ استفاده را ببرد...
کسی که پس از بوسیدنت
مکثی می کند
و دوباره تو را می بوسد!
زانیار برور
![]()
یا به بیدار بودنش شک دارد
یا می خواهد از خواب هایش
نهایتِ استفاده را ببرد...
کسی که پس از بوسیدنت
مکثی می کند
و دوباره تو را می بوسد!
زانیار برور
![]()
افسردگی مزمن پنجره ای را دارم
که سال هاست
"غروب"
تنها خاطره اش
از شکوهِ آفتاب است.
زانیار برور
![]()
از انشاهایِ مدرسه
پشیمانم
به چشمانت فکر می کنم
و دوست دارم
در آینده
"دزد دریایی" باشم!
زانیار برور
![]()
چشم هایت را
ورق می زنم
مثل کتابی
به زبانی بیگانه
که تنها از عکس هایش
چیزی دست گیرت شود!
زانیار برور
![]()
از انشاهایِ مدرسه
پشیمانم
به چشمانت فکر می کنم
و دوست دارم
در آینده
"دزد دریایی" باشم!
زانیار برور
![]()
هم لهجه یِ گام های تو
تویِ شهر قدم می زنم
نیستی وُ
تنها پیاده رو ها
غُربتم را می فهمند!
زانیار برور
![]()
بگویی دوستش داری و
مردد باشی
مثل سبابه ی سربازی که
آخرین فشنگش را
به سوی شبحی در تاریکی
نشانه رفته است!
زانیار برور
![]()
به دوست داشتنت مشغولم ...
همانند سربازی که
سالهاست
در مقری متروکه
بی خبر از اتمام جنگ
نگهبانی می دهد!
زانیار برور
![]()
نه زندگی آنقدرها جدی ست
نه من آنقدرها کمدین خوبی ام!
زانیار برور
![]()
کدام فنجانِ قهوه را
نیمخورده رها کرده ام
که اینطور
به دست نیامده
از دست می روی!؟
زانیار برور
![]()
بعضی از ترانه ها را
باید بوسید
تنها به گمان آنکه
تو زیر لب زمزمه کرده ای!
زانیار برور
![]()
نت های یک قطعه ی غمگین
چقدر شادند
وقتی تمام فضای سالن را
می دوند
تا بگوش تو برسند!
![]()
شب ها توی آغوشم
سبک تر از
ساعاتِ دیگر روزی...
هر شب روح ات
چند تکه می شود
که تکه ای سهم آغوش من
و تکه های دیگر
هر کدام
خاطره ای در خانه ی آدمی تنهاست!
زانیار برور