گر محتسب شکست خم میفروش را
دست دعای باده پرستان شکسته نیست صائب تبریزی
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
ابروی قبله را خبری از اشاره نیست صائب تبریزی
حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
امید ما به نماز نکرده بیشترست صائب تبریزی
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم صائب تبریزی
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری صائب تبریزی
دلم به پاکی دامان غنچه میلرزد
که بلبلان همه مستند و باغبان تنها صائب تبریزی
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد صائب تبریزی
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب صائب تبریزی
آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا بر میداشت صائب تبریزی
طومار زندگی را، طی میکند به یک شب
از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی صائب تبریزی
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است صائب تبریزی
عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح صائب تبریزی