احمد شاملو

شعرهای نو احمد شاملو
خلاصه ی احوال


چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقه‌ی راه‌ام کند.

با اذان ِ بی‌هنگام ِ پدر
به جهان آمدم

در دستان ِ ماماچه‌پلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود.

هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چیزی به جای بِنَماندم.

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،اشعار زیبا، اشعار عاشقانه،اشعار عرفانی،اشعار کوتاه،گنجینه ی بهترین شعرها،شعر،شعر کوتاه،، گلچین بهترین شعرها،شعرهای زیبا،شعر نو، شعر نو شاعران،

مطلب مرتبط:

گلچین اشعار احمد شاملو